خرّم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست




خواهر زاده ام عکسی رو ارسال کرده که نشون میده 5 عدد پیاز به قیمت کیلویی 13000 تومن شده 13585 تومن ؛ یعنی تقریبا" هر پیاز بیش از 2700 تومن قیمت داره!!! در سال 1370 انگشتری یاقوت نشان که موقع عقد برای همسرم خریدم قیمتش 4200 تومن بود. یعنی الان با پول اون موقع ، میتونم یه دونه پیاز بخرم + چند تا پیازچه!!!


توی این روزا سری به یکی از بازارهای مشهور طلا در اصفهان زدم. تقریبا" بیشترشون ساعت 11 میان کرکره مغازه رو بالا میکشند. شکم سیری یعنی همین دیگه. کارگر رفت و روب نیستند که ناچار باشند نصف شب و توی سرما و گرما برای یه لقمه نون بیان سر کار یا کارگر روزمزد نیستند که اگه کله ی سحر سر چهار راه حاضر نباشند به احتمال زیاد اون روز رو باید با دست خالی و خجالت پیش زن و بچه اش برگرده طلافروشه ، میفهمی؟ طلافروش


سازمان امور مالیاتی به خیال خام خودش بلاخره قانون مالیات بر ارزش افزوده رو در مورد صنف طلافروش اجرایی کرده ، اما زهی خیال باطل. با اجرای این قانون بصورت بسیار غلط و اشتباه در مورد صنف طلا ، فقط کلاه بزرگ و گشادی بر سر مردم شهیدپرور و همیشه در صحنه داره گذاشته میشه و بس!! به قول ضرب المثل مشهور: هر چی سنگه ، برای پای لنگه


وقتی در خرید طلا از فروشنده تقاضای تخفیف میکنی ، میگه 9% مالیات بر ارزش افزوده رو از شما نمیگیرم و این خودش کلی تخفیف میشه!!! در عوض این به اصطلاح تخفیف (که از جیب مردم و خزانه ی عمومی کشور داره بخشیده میشه و نه جیب بی انتها و خزانه ی شخصی طلا فروش!!) اتفاقی که روی میده اینه که فروشنده بجای فاکتور رسمی ، به شما یه برگه میده که روش نوشته فاکتور خرید طلا. روی این فاکتور نه اسم و آدرس فروشنده هست و نه مهر زده میشه و در واقع وجود یا عدم وجود این برگه هیچ تفاوتی نمیکنه!!! بنابراین وقتی شما پای مبارک رو از مغازه ی طلا فروشی بیرون بذاری به هیچ عنوان نمیتونی ثابت کنی این طلا رو از کی خریدی و اگه تقلبی در رابطه با عیار طلا ، وزن و یا قیمت رخ داده باشه خریدار در هیچ مرجعی نمیتونه ادعای ضرر و زیان رو بر علیه فروشنده مطرح کنه!!!


اما پرسش مهم اینجاست که چطور یه فروشنده ی طلا به این راحتی میتونه از فاکتور غیر رسمی برای فروش یه کالای گرانقیمت استفاده کنه و هیچ مرجع نظارتی ، دولتی و یا صنفی هم کمترین کنترلی در این رابطه انجام نده؟؟!! تا چند وقت پیش ، فاکتور خرید طلا ، مهمترین سند برای اثبات مالکیت و کیفیت طلا بود اما الان و با صدور برگه های غیر رسمی بجای فاکتور رسمی ، بین مالک اصلی طلا و طلا هیچ فرقی وجود نداره و ان محترم (که به مدد تهای اجرایی اینچنینی در کشور کثرالله امثالهم داره در موردشون محقق میشه!!) دیگه کمترین نگرانی ندارند و میتونند ادعا کنند طلاها رو از طلا فروشهایی که مالیات بر ارزش افزوده رو تخفیف دادند خریدند!!


حالا اگه یه نفر پیدا بشه و به دلیل وم اثبات مالکیتش بر طلای خریداری شده و اعتقادش به اجرای صحیح قانون ، از خیر تخفیف مالیات بر ارزش افزوده بگذره و از طلا فروش فاکتور رسمی بگیره چنانچه روزی روزگاری بخواد همین طلا رو به همین طلا فروش بفروشه چقدر از پول خرید اولیه رو دریافت میکنه؟ 


موقع خرید جمع ارزش طلا اینجوری حساب شده: قیمت روز طلا + اجرت ساخت (که بی حساب و کتاب است و در موارد متعدد طلای ساخت ایران رو به اسم طلای هندی و ترک و عربی و ایتالیایی به مشتری میدن و اجرت ساخت رو دلاری حساب میکنند!) + حداقل 7% قیمت طلا و اجرت ساخت بعنوان سود طلافروش (این هم کش و پیمون نداره!) + 9% قیمت طلا و اجرت ساخت و سود فروشنده بعنوان ارزش افزوده. 


موقعی که خریدار بخواد دوباره همین طلا رو بفروشه فقط بهش قیمت روز طلا رو خواهند داد در حالیکه حداقل حداقل باید مالیات بر ارزش افزوده هم پرداخت بشه. بیشترین سود طلافروشها در خرید طلای دسته دوم است. خانمها و خانواده های زیادی هستند که مرتب طلای ساخته شده ی خودشون رو عوض میکنند. طلافروشها این طلاها رو به قیمت طلای خام میخرند و فقط کمی اونها رو تمیز میکنند و دوباره میچینند توی ویترین و موقع فروش مجدد کلی بابت اجرت ساخت و ارزش افزوده و سود میکشند روی قیمت و.!!! 


این روش ، قانونی ترین ی است که در سطح کشور داره انجام میشه و کسی هم به کسی نیست. خوردن مال حرام چقدر در جامعه ی ما عادی شده. یادمون باشه ؛ ممکنه در این دنیا بتونیم خودمون و دیگران رو توجیه کنیم که عرف همینه اما قضاوت نهایی بر مبنای این تصور و توجیه دنیایی نخواهد بود.


تابحال فکر میکردم سرعت نور بالاترین سرعتی است که در جهان مادی وجود داره اما الان عقیده ام عوض شده. سرعت کار طلافروشها با ماشین حساب به مراتب از سرعت نور بالاتر است و خیلی خیلی خیلی بعید است کسی سر در بیاره اینا چطوری با این سرعت استثنائی قیمت صحیح و عادله رو محاسبه میکنند.


امروز گیر دادم به طلافروشها ولی لازمه به یه نکته هم اشاره کنم. الحق و الانصاف در این صنف هم آدمهایی هستند که حلال و حرام سرشون میشه و بشدت مراقب خودشون و مال مردم هستند. افراد نازنینی که برق طلا کورشون نکرده و آخرت رو با دنیا معاوضه نمیکنند. کسانی که فارغ از دین و مسلکشون ، انسان واقعی هستند. 


امید که دعای کثرالله امثالهم در مورد اینان اجابت بشه ؛ انشاءالله




خوب ؛ با خروج تدریجی سامانه ی بارشی قدرتمندی که چند روز کل کشور رو تحت تاثیر قرار داده و مناطق وسیعی رو با بارشهای شدید و رگباری خودش سیلابی کرد ، حالا دیگه سیلابها در حال فروکش کردن هستند و اوضاع داره به حالت عادی برمیگرده. البته پاک شدن کامل آثار خرابیهای این سیلابها نیاز به زمان داره.


بدلایل طبیعی و انسانی (دخالت اشتباه انسان در طبیعت) کشور ما در معرض حوادث گوناگونی مثل زله ، سیل ، ریزگردها ، برف و بوران قرار داره. انتظار طبیعی و بحق مردم اینه در چنین حالتی ، مسئولین و متولیان امور کشور در بخشهای مختلف ، تمهیدات لازم برای مواجه شدن با این حوادث بمنظور کنترل اونها و یا حداقل کاستن از حجم خسارتها رو انجام بدهند. قبول که نیروی طبیعت فوق العاده عظیم است اما این هم درست نیست که مسئولین مرتب بگن غافلگیر شدیم و به قول عزیزی ، بخاطر این غافلگیریهای مکرر ، حقوق هم بگیرند!!


کسب آمادگی برای مقابله با حوادث هم باید قبل از بروز حادثه انجام بشه والا پس از اون که دیگه میشه نوش داروی بعد از مرگ سهراب.


انشاءالله که بارش رحمت الهی در کشور تداوم داشته باشه ؛ ولی بدون خسارت و حادثه


امیدوارم روزهای خوب همراه با خاطرات شیرین برای همه ی هموطنان عزیزم رقم بخورم ؛ انشاءالله




تمام کشور درگیر موضوع بارشهای شدید و سیلهایی هستند که جان و مال مردم رو به خطر انداخته.

 

ذهن مردم از شنیدن اخبار هولناک مربوط به سیل شیراز و دیدن فیلمهایی که نشون میده مردمی در ماشینهای خودشون گرفتار شدند و برای نجات از سیلاب هیچ راه فراری ندارند و همزمان صدای ناله و ضجه شنیده میشه ، پریشان شده و همه بشدت متاثر و اندوهناکند.

 

و اون وقت در این شرایط ، در سیمای مرکز اصفهان و در برنامه ی زنده ، جوک و لطیفه تعریف میکنند و

 

قدری وقت شناسی و اندکی درک اجتماعی و ملی هم بد چیزی نیست آ.




بنا داشتیم در موقع تحویل سال جدید بر سر مزار برادرزاده ام در گرگان حاضر بشیم اما بارندگی شدید و وقوع سیل در استان گلستان ، رانش زمین در جاده فیروزکوه ، ریزش بهمن در جاده چالوس و ریزش کوه در جاده هراز باعث شد در انجام سفر دچار تردید بشم. از یه طرف میخواستیم هر طوری هست خودم رو به گرگان برسونیم اما از طرف دیگه ممکن بود شرایط ویژه جوی و حوادثی که روی داده بود ، اجازه نده سفرمون بدون حادثه و یا استرس و نگرانی به اتمام برسه. خانواده برادرم هم راضی به این سفر نبودند.


موقع تحویل سال توی منزل خودمون بودیم. حال و حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم. اولین عیدی بود که یکی از عزیزترین اعضای خانواده مون رو از دست داده بودیم و ذهن همه درگیر این موضوع بود. وقتی برادرم فیلمی از حضورشون در سر مزار فرزندش رو برامون فرستاد ، آتش به دلمون زد. پشیمون شدم که چرا نرفتیم.


صبح روز دوم فروردین به طرف گرگان حرکت کردیم. فقط توقف کوتاهی در تهران داشتیم تا مادرم با ما همراه بشه. شرایط جوی خوب و ترافیک روان جاده ای باعث شد تصمیم بگیرم از جاده هراز برم. وقتی به پیست اسکی آبعلی رسیدیم ، ترافیک قفل شد. حدود 1 ساعت در ترافیک موندیم. از طریق زیر گذر شهر مشاء دور زدم و برگشتم به طرف جاده فیروزکوه.


جاده تا گرگان خوب و ترافیک روان بود. در منطقه سوادکوه آثار رانش زمین در جای جای جاده بچشم میخورد و عامل اصلی این رویداد مهیب ، همین جاده فیروزکوه است. برای تعریض جاده و جدا کردن مسرهای رفت و برگشت ، کوه رو در بخشهای مختلف و متعدد برش دادند ، کوهی که روی اون جنگل و لایه های زیر جنگل هم خاکی است. بارش شدید بارون تمام اینها رو شست و ریخت توی جاده. دخالت انسان در طبیعت باعث و بانی اصلی این حوادث تلخ است.


روز سوم فروردین خواستم به همره برادرم و فرزندم به منطقه سیل زده ی آق قلا برم تا شاید بتونیم کمکی کنیم. نیمی از مسیر گرگان به آقا قلا رو که طی کردیم متوجه شدیم جاده توسط نیروی انتظامی بسته شده و فقط ماشینها و نیرویهای امدادی میتونند وارد آق قلا بشن. در دو طرف جاده آثار سیلاب وجود داشت. برگشتیم گرگان و رفتیم هلال احمر. نیازهای سیل زدگان رو پرسیدیم. در حد بضاعت اندکمون و بعنوان برگ سبزی تحفه ی درویشی مقداری لوازم بهداشتی ، آب و کنسرو تهیه کردیم و بردیم هلال احمر تحویل دادیم. 


به متصدیان اونجا گفتم خودم و ماشینم در خدمت هستیم تا وسایل رو ببریم آقا قلا. اما پاسخ دادند سیلاب به حدی است که ماشینهای سواری نمیتونند در منطقه تردد کنند. نیازشون به ماشینهای شاسی بلند ، تراکتور و کامیون بود. دم برو بچه های آفرود استان گلستان گرم که با تعداد زیادی ماشین شاسی بلند اومده بودند برای امداد رسانی. در سطح شهر هم خیلی از مردم و مسافرین رو میدیدی که در حال خرید مایحتاج مورد نیاز سیل زدگان هستن. فروشندگان مغازه ها هم نهایت همکاری رو برای کم کردن قیمت انجام میدادند. اگه برخی مسئولین بلد نیستند وظایفشون رو به درستی انجام بدهند ، مردم بخوبی میدونند در این حوادث باید چگونه به یاری هم بشتابند و کسی رو تنها نذارند.


از طریق دوست ارجمندم جناب آقای میر در جریان ورود موج بارشی جدید به کشور قرار گرفتم. ظهر روز چهارم فروردین از گرگان خارج شدیم و در ترافیکی بسیار روان و شرایط خوب جاده ای ، نیمه شب به اصفهان رسیدیم.


امروز با بهت و حیرت خبر وقوع سیل در چندین منطقه از کشور رو دریافت کردم. صحنه های دردناک و تلخ وقوع سیل در دروازه قرآن شیراز رو دیدیم. هیچ چیز دردناکتر از این نیست که درد و رنج یه مخلوق خدا رو ببینی. اما در همین فیلمها هم ، رشادتهایی دیده میشه که دل و زبانت رو به تحسین وادار میکنه ؛ مثل صحنه ی نجات یه مادر و فرزند توسط آقایی در شیراز. ماشاءالله مرد زنده باشی پهلوان.


حجم عظیم بارشهای امسال بی تردید از نعمتهای خاص الهی است که در پس سالها خشکسالی به کشور ما رسید. اما حوادثی که روی داده بیش از هر چیز ناشی از بی تدبیری ، بی دقتی و بی مسئولیتی برخی مسئولین محلی و ملی است. این حوادث باید تمام مسئولین کشور در تمامی سطوح رو نسبت به وظایف خودشون هوشیار کنه. امیدوارم که اینگونه بشه.




به قول اهل معرفت و معنا ، عشق چیزی نیست که خودمون نداشته باشیم و بخوایم بدستش بیاریم. عشق در وجود همه ی انسانها هست چرا که خداوند فرموده است:

 

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی


پس چون او را [کاملا] درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم

 

آنچه که رخ داده اینه که ما توی دلمون ، اونقدر چیزهای جورواجور روی هم ریخیتم که عشق زیر این انباشته ها مدفون شده. همه ی تلاشی که جویندگان عشق انجام میدن صرف بیرون ریختن این انباشتها میشه و وقتی اینکار به اتمام برسه ، نور مهر و عشق که خداوند در وجود همه ی ما به ودیعه گذاشته دلمون رو روشن خواهد کرد. چراغ عشق همیشه روشن است اما پرده های ضخیمی که روی اون انداختیم مانع از این شده که این چراغ پر فروغ ، مسیر تعالی رو برامون روشن کنه.

 

وقتی سال نو میشه ، گویا همه چیز نو و زنده شده. دنیا دنیا چیزهای جدید هست که توجه به اونها موجب شوق و ذوق و حرکت ما میشه. اگه با کوله باری سنگین وارد سال جدید بشیم ، سنگینی چیزهایی که از گذشته با خودمون داریم حمل میکنیم مانع از این خواهد شد تا نو شدن و زنده شدن رو درک کرده و از اون بهره مند بشیم.

 

باید بارمون رو سبک کنیم. سبک که نه ، کلا" هر چه که جمع کردیم رو کنار بذاریم. یه خونه تی اساسی. بعضی وقتا توی خونه تی متوجه میشیم همه ی اون چیزهایی که فکر میکردیم بدردمون میخوره و باید نگهشون داریم ، جز پر کردن بی خاصیت فضای محدود ما هیچ کاربردی نداشته و وقتی اونها رو دور میندازیم یه نفس راحت میکشیم و میگیم آخییییش خلاص شدیم! چی بود بیخودی اینا رو جمع کرده بودیم؟!

 

اگه سری به خونه ی دلمون بزنیم ، شاید اونجا هم اینطوری شده باشه. انبوهی از نامهربانیها و خاطراتی که داریم بیخودی اونها رو با خودمون یدک میکشیم. اینها هم سنگینمون کرده و هم حجابی شده بر مهر و مهروزی ما.

 

در این ساعات پایانی سال از خودم و همه ی بزرگوارانی که در این کلبه ی درویشی قدم به چشم بنده میذارند میخوام که قبل از ورود به سال نو و نوروز ، خونه ی دلمون رو خالی کنیم از هر چیزی که حجاب مهر و عشق و مهرورزی ما شده.

 

خدایا ؛ 

کمکمون کن تا بفهمیم چرا از بین این همه صفات بزرگی و کمال بی انتها که داری ، دو صفت رحمن و رحیم بودنت رو در جمله ی آغازین هر کار (بسم الله الرحمن الرحیم) به ما متذکر شدی و یادمون دادی اینگونه کارها رو آغاز کنیم

 

خدیا ؛ 

احسن حال رو شامل همه ی ما بفرما و به ما کمک کن تا همچون خودت بخشنده و مهربان باشیم ، که اگه اینگونه شدیم ، به حقیقت عشق رسیدیم

 

خدایا ؛

کم کن تا توی دلمون هیچ چیزی نباشه جز تو.


آمین یا رب العالمین




طی هفته های اخیر و در فرصت استراحت اجباری که بدلیل بیماری توی خونه دارم چند فیلم با موضوعات فلسفی مربوط به مجاز ، واقعیت ، تلقین ، قدرت باور و اینجور چیزها توی منزل تماشا کردم و تقریبا" خلاصه ی این فیلمها طی دو شب گذشته در عالم خواب و رؤیا برام دوباره مرور شد!!


دو شب قبل خواب دیدم که در محیطی سرد و یخ زده قرار دارم. دریاچه ای بود به سبک دریاچه های یخ زده ی آلاسکا و کانادا در فصل زمستان. میشد روی اون راه رفت. بخشهایی از یخ شکسته بود و آب بسیار سرد بود. وقتی بیدار شدم دیدم عرق سرد دارم ، پتو از روی بدنم به کنار رفته و بدلیل خنک بودن هوای اطاق بدنم داره از سرما مورمور میشه. همون موقع یاد اون فیلمها افتادم. بدنم به واقع در معرض سرما بود و این حقیقت ، من رو در عالم خواب و رویا (که ساخته پرداخته ی ذهن خودم بود) به یک طبیعت سرد و یخ زده برد. شب گذشته هم خوابهای مشابهی میدیدم که اینبار ، در دورن خواب و رویا میدونستم که دارم خواب میبینم و از درون یک خواب ، به خوابی دیگه رفتم و از اون بیدار شدم و سپس بیداری دوم از خواب اصلی.


چیزی که برام جالب شد این بود که در این خوابها خیلی خوب درک کردم که زمان و مکان ، ساخته ی ذهن ما است. من شب گذشته حدود 5 ساعت خوابیدم اما خوابی که میدیدیم مربوط به رویدادهایی بود که انجامش خیلی خیلی بیشتر از 5 ساعت طول کشید. این کش اومدن زمان ، در یک لایه پایین تر از واقعیت به خواب رفتن من ، پیش اومده بود. در اونجا این من بودم که مکان رویدادها رو خلق میکردم و زمان هم در اختیارم بود.


شاید در عالم واقع هم همینگونه باشه و هر زمان که با گذشتن از یک لایه ، به حقیقت نزدیکتر میشیم ، زمان و مکان معنی ساختگی خودشون رو به تدریج از دست میدن تا اینکه که به نقطه ای میرسیم که دیگه در اونجا بی زمانی و بی مکانی مطلق حکمفرماست. زمان ، فاصله ی بین دو تغییر (از نبودن به بودن ، از بودن به نبودن) و فاصله ی بین دو حرکت است. در بی نهایت ، در ازل و در ابد ، زمان معنا نداره. مکان هم همینطوره. مکان تفاوت بین دو محل استقرار و یا دو محل رویداد است. هنگامی که چیزی در همه جا بصورت یکسان وجود داشته باشه و اصلا" جایی برای غیر باقی نمونده باشه ، اینجا مکان هم بی معنی میشه.


طولانی شدن زمان و وسعت یافتن مکان ، مربوط به لایه های پایین و پایین تر ذهن ما است. رویدادی که در یک لایه ممکنه به نظر 1 ثانیه طول بکشه ، در لایه ی پایین تر ساعتها زمان ایجاد میکنه و در لایه ای باز هم پایین تر چند روز و هفته و. و این روند همینطور ادامه پیدا میکنه و زمان بسط خواهد یافت تا وقتی به دنیای امروز میرسیم صحبت از کیهانی با عمر مثلا" 14.5 میلیارد سال میکنیم. این در حالی است که در بالاترین لایه ، همین 14.5 میلیارد سال اینگونه گذشته است:


بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ


[او] پدید آورنده آسمانها و زمین [است] و چون به کارى اراده فرماید فقط مى‏ گوید [موجود] باش پس [فورا موجود] مى ‏شود 


خوابهای این دو شب رو دوست داشتم. خیلی پر معنا بودند.


نکته: در تماشای اینگونه فیلمها به این مهم توجه داشته باشید که اکثر این فیلمها در غرب (بویژه امریکا) و اخیرا" در هند تولید شده. رد پای یک تفکر خاص که قدرت جریاندهی به افکار رو داره و کل نظام سلطه در اختیارش است بطور محسوس در این فیلمها به چشم میخوره. اگر قدری بی احتیاطی کنیم ، فیلمهای اینچنینی ذهن ما رو خالی و پوچ میکنند که عاقبتی جز دل مردگی ، بی تفاوتی محض و ضلالت نداره. نمیخوام بگم باورهای سنتی که نسل به نسل به ما رسیده رو عینا" بپذیریم و خانه های فکری امروز رو بر پایه های بعضا" پوسیده بنا کنیم اما به نظرم خیلی خیلی مهم است که چه حرفی رو از زبان چه کسی داریم میشنویم و کی داره ما رو به چه سمتی هدایت میکنه.

 

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

نگاه دار سر رشته ، تا نگه دارد




لحظه تحویل سال 1398 هجری شمسی به وقت رسمی ایران در ساعت 1 و 28 دقیقه و 27 ثانیه پنج شنبه هفته آینده (1 فروردین 1398) است. بنابراین از ساعت 1 و 28 ثانیه و 27 ثانیه ی امروز پنج شنبه 23 اسفند 1397 ، هفته ی آخرینهای سال 1397 آغاز شده ؛ لحظات و دقایق و ساعتهایی از روزهای هفته که دیگه در سال 97 تکرار نخواهند شد.


در این ایام بهترینها رو برای همه ی شما بویژه در امشب خاص که شب لیلة الرغائب است آرزو میکنم. امیدوارم همه ی ما تونسته باشیم قدردان لحظات عمرمون در سال 97 بوده باشیم و با اراده و عزمی والا برای مهر ورزیدن ، دوست داشتن و تقدیم عشق به جمیع خلق خدا وارد سال 1398 بشیم ؛ انشاءالله




روز گذشته مقام معظم رهبری عالیترین نشان نظامی ایران رو به سردار سرافراز ، جان برکف و بلند آوازه ایران سرلشکر پاسدار حاج قاسم سلیمانی اهداء فرمودند. 


نشان ذوالفقار در سال 1301 شمسی برای تجلیل از افرادی که رشادتهای بسیار مهمی در فعالیتهای جنگی و حراست از کیان کشور انجام داده اند به جمع نشانهای نظامی اضافه و از اونن تاریخ تاکنون افراد بسیار معدودی این نشان رو دریافت کرده بودند و در دوران اتقلاب اسلامی نیز این اولین باره چنین نشانی اهدا میشه.


یک بار در بیت رهبری توفیق دیدن سردار سلیمانی رو داشتم. مردی که در عین بزرگی و رشادت و قدرت ، بسیار بسیار متواضع و فروتن است و با چهره ای مهربان و مذهبی ، همیشه در حال ذکر گفتن دیده میشه.


با در نظر داشتن سوابق درخشان سردار سلیمانی میتونیم بگیم این نشان ذوالفقار است که با نشستن بر سینه ی چنین سرباز فداکاری افتخار و شرافت پیدا کرده. 


امیدوارم خداوند متعال توفیق روزافزون به این برادر عزیز عطا بفرمایید. انسان باید همیشه نگران نفس خودش باشه. فرقی هم نمیکنه کی هستیم ؛ یه آدم عادی ، یا یه سردار بزرگ. همه در معرض افتادن به دام نفسیم و باید در این باره هم مراقبه داشته باشیم و هم توکل.


امیداورم سردار سلیمانی عزیز هر روزش بهتر از روز قبل باشه. بهترینها رو برای این مرد دوست داشتنی که وجودش باعث عزت و افتخار برای ایران و ایرانیان است آرزومندم.




دیروز سالروز درگذشت مرحوم پدرم و یکی از عموهام بود. دو برادری که به فاصله ی 4 سال ولی در یک روز واحد (19 اسفند) از دنیا رفتند. امسال یاد و خاطره ی این بزرگواران رو در گروه خانواده پدری گرامی داشتیم و هر یک از اعضا به نوبه ی خود خاطراتی از اونها رو برای دیگران نوشت. حس خیلی خیلی خوبی بود. جاشون همیشه در بین ما سبز سبز است.

 

امروز که از اداره به خونه برمیگشتم دیدم روی گلگیر سپرهای یه نیسان نوشته:

الهی چپ کنم شاید پرستارم تو باشی!!

میخواستم به راننده اش بگم: دادا ؛ از این دعاها نکن. یه موقع ناجور چپ میکنی و میبینی بجای اونی که فکر میکردی میاد پرستاریت ، یکی دیگه اومده که هم عذاب دنیات میشه هم آخرتت آ !!! 

 

امشب میخوام عکسهایی که امروز از گلهای کاکتوس گرفتم رو تقدیم کنم به تمام کسانی که در این کلبه درویشی قدم به چشم من میذارند ؛ از اعضای خانواده و فامیل و دوست و آشنا گرفته تا افراد نزدیک و دور و غریبه. سلامتی و خوش دلی همه ی شما رو آرزومندم ؛ اساسی

 

 

 

 




چند وقتی میشه که با همت برخی بستگان ، یه گروه خانوادگی در تلگرام ایجاد شده که در نظر داره نوه ها و نتیجه ها و نبیره ها و ندیده های پدربزرگ پدری (پدری برای بنده و عموزاده های ارجمندم و پدربزرگ مادری برای عمه زاده های گرامیم) رو دور هم جمع کنه. قبلا" هم گفته بودم که پدربزرگم اولاد زیاد داشتند و ما نوه های اون مرحوم در مجموع 82 نفر میشیم!

 

در این گروه حداقل 3 نسل از خاندان حضور دارند. وقتی بدونیم که علائق و سلایق هر یک از ما با پدر و مادرمون که متعلق به نسل قبل از ما هستند تفاوت داره ، خیلی خیلی طبیعی خواهد بود که در گردهمائی 3 نسل مختلف ، چقدر ممکنه اختلاف نظر و عقیده و سلیقه باشه.

 

چیزی که در این مدل گروهها باید وجود داشته باشه ، صبر و بردباری تمام اعضاء از یه طرف و تدبیر بزرگان حاضر در گروه از طرف دیگه است بگونه ای که گروهی فکر نکنند چنین جمعی مناسب شخصیت اونها نیست و گروه دیگری هم فکر کنند قدیمی ها به جوانان اعتنایی ندارند و به عقاید اونها احترام نمیذارند.

 

کار سختی است ؛ اما شدنی.

 



صبح یکشنبه وقتی در بخش اورژانس بیمارستان بستری بودم یه خانم دکتر جوانی بالای سرم اومد تا ویزیتم کنه. از من پرسید: بابا جان چی شده؟ 

قدری از اینکه من رو بابا جان خطاب کرد تعجب کردم. لبخندی زدم و پاسخ گفتم. همسرم هم میخندید. وقتی برای بار دوم ایشون من رو با عنوان بابا جان خطاب کرد با خنده گفتم: خانم دکتر شما من رو خیلی پیر فرض کردین آ !!

خندیدند و گفتند: مگه شما چند سالتونه؟

گفتم: 53

گفتند: خوب پدر من هم الان 53 سالشونه!

من هم دیدم حرف حق جواب نداره ساکت شدم!!




تقریبا" یه هفته میشه که فقط یکی دو بار و اون هم برای کارهای ضروری از خونه خارج شدم. مراقبتهای پس از دوره ی بیماری اجازه ی فعالیت بیشتر رو به من نمیده. توی این روزهای بی حوصلگی و ضعف ، چیزی که خیلی برام انرژی ایجاد میکنه گل و گلخونه است.


مرتب دارم عکاسی میکنم و رسیدگی به گلها رو انجام میدم. دیروز شید (توری مخصوص کاهش نور) گلخونه ی پشت بام رو به کمک فرزندم نصب کردم. کار تر و تمیزی شد و از نتیجه و شکل نصب بسیار راضی هستم. بتدریج شدت تابش نور خورشید داره زیاد میشه و اگه این شید نباشه بسیاری از گلها بدلیل آفتاب سوختگی از بین میرن. اینکار و انجام برخی کارهای جزئی دیگه بیش از 3 ساعت زمان برد. اوایل شب هم به اتفاق همسرم به گلخونه رفتیم و دقایقی رو در اون محیط سپری کردیم.


به نظرم هر کسی باید در محیط زندگیش یه مکان خاص رو مهیا کنه تا برای آرامش ، دریافت انرژی مثبت ، استراحت روحی و تفکر دقایقی رو در اون محیط سپری کنه. این محیط لازم نیست بزرگ و وسیع باشه. فضایی به وسعت نشستن یا ایستادن یه نفر که یه گلدون گل و نور داشته باشه کافیه. خیلی مهمه که این محیط رو مطابق با سلیقه ی خودمون و با چیزهایی که حس خوبی به ما میده پر و تزیین کنیم. در اینکار هم نیازی به ریخت و پاش نیست. یه قاب عکس ، چند تا یادگاری ارزشمند و چیزهایی از این قبیل که ما رو یاد خاطراتی شیرین و دوست داشتنی میندازه کافیه.


چنین محیطی رو آماده و دقایقی رو در اون سپری کنید. باور کنید حس بسیار قوی و مثبتی ایجاد میکنه. هر کی هم ازتون پرسید برای چی اینکار رو میکنید ، بگین مهرانی گفت!!



طلا در طبیعت به دو صورت وجود داره ؛ خالص خالص و یا بصورت سنگ معدن

 

برای بدست آوردن طلای خالص طبیعی ، خاک و شن و ماسه ی حاوی طلا رو باید بشوری تا ناخالصیهاش شسته بشه و برق زرد رنگ تکه های طلا هویدا بشن. این روش نیاز به تجهیزات پیچیده و خاصی نداره و حتی با دست خالی و یا یه دونه تابه میشه اینکار رو انجام داد. فقط باید بدونی ذرات طلا با کدوم خاک و شن و ماسه پوشیده شده و در کار زدودن ناخالصیها همت زیادی داشته باشی. امروزه از ماشین آلات مختلف و بزرگ در این روش استفاده میکنند اما اصول کار تغییر نکرده. شستشو ، شستشو و شستشو که منجر به حذف اضافات بی ارزش میشه.

 

نوع دیگه ی طلا بصورت سنگ معدن است. اینجا دیگه استحصال طلا کار ساده ای نیست. ناخالصیها اونقدر با طلا ترکیب شدند که به آسونی و با شستشو نمیشه طلا رو جدا کرد. در این سنگها مقدار ناخالصیهای موجود اونقدر زیاده که از هر 2000 کیلوگرم سنگ معدن فقط 1 گرم طلا بدست میاد.

برای برداشت سنگ معدن باید اون رو منفجر کنی ، قطعات سنگ رو در آسیابهای بزرگ خرد و تکه تکه کنی ، از حرارت بسیار زیاد برای ذوب کردن مواد بهره ببری و از انواع اسیدها و مواد سمی برای جدا کردن طلا از ناخالصیها استفاده کنی ، تا در نهایت طلای خالص خالص بیاد بیرون.

 

در درون وجود همه ی ما طلای ناب و خالصی وجود داره. بعضی وقتا با مدل رفتاری و زندگی خودمون ، یا روی این طلا رو با خاک و شن و ماسه (انواع و اقسام دلبستگیها و بت پرستیها) پوشوندیم و یا بدتر از اون ، اون رو طوری با ناخالصیها آمیخته کردیم که عین ذرات سنگ به هم چسبیدند و دیگه به آسونی قابل تفکیک نیستند.

 

بعضیها توی عمر دنیایی همت میکنند و با شستشوی درونشون و پالایش ناخالصیها ، به طلای ناب درونی خودشون میرسند. اما کسانی هم هستند که بقدری ناخالصی دور و بر خودشون جمع کردند که طلای درونشون دیگه مثل سنگ معدن طلا شده این افراد اگه در دنیا موفق به پالایش خودشون نشوند و یا همتی در این زمینه بخرج ندن ، پس از مرگ این کار در موردشون انجام خواهد شد اما دیگه کار با یه شستشوی ساده انجام پذیر نیست.


اینها مثل سنگ معدن طلا باید بشکنند ، تکه تکه بشن ، درون آتش قرار بگیرن و مراحل سنگینی رو طی کنند. اینکار برای عذاب نیست ، فقط بنا است طلای درونشون هویدا بشه. هر کسی ناخالصی بیشتری به همراه داشته باشه باید برای رها شدن از اون ، مراحل بیشتر و سنگینتری رو طی کنه.

 

شاید ، شاید و شاید کارکرد جهنمی که برای ما توصیف کردند همین باشه.

 

جهنم نشانه ای از مهر الهی نسبت به بندگانی است که نتونستند ناخالصیها رو از خودشون دور کنند.

 

خیز که مستانه شرابت دهند

مرغ دل از بهر کبابت دهند

 

تا نکنی بیم ز روز حساب

باده فزونتر ز حسابت دهند

 

گر طلبی خرمن ما را زکات

بیشتر از حد نصابت دهند

 

عذب* بود ، نام نهندش عذاب

مشنو اگر بیم عذابت دهند

 

بر در میخانه اگر سر نهی

طاعت ناکرده ثوابت دهند

 

یک دو کتابی بزن از دست پیر

تا خبر از سرّ کتابت دهند

 

خدمت مستان خرابات کن

بو که دلی مست و خرابت دهند

 

در عوض کوثر و تسنیم و خلد

یک قدح از باده ی نابت دهند

 

عذب = گوارا


(شعر از: حاج میرزا حبیب خراسانی)




برای همه ی ما پیش اومده که در ایام بیماری ، افراد مختلف انواع و اقسام روشهای درمانی سنتی و غیر سنتی رو بهمون پیشنهاد میکنند که بعضا" روشهای عجیب و خاصی هستند که موجب تعجب میشه. من بیشتر مواقع فقط به این توصیه ها گوش میدم اما هیچکدوم از اونها رو انجام نمیدم. یکی از روشهایی که بطور مکرر به من گفته میشد ، استفاده از دود عنبرنسارا است. عنبرنسارا ، پشگل خشک شده ی الاغ ماده است که در فصل بهار جمع آوری شده باشه!

 

چند وقت قبل یکی از بستگان مطلب طنزی رو فرستاده بودند که میگفت دقت کردین هر چی اسمش با حرف پ شروع شده امسال قیمتش رفته بالا؟!! و برای مثال نوشته بود پراید و پیاز و و در آخر نوشته بود احتمال داره قیمت پشگل هم بالا بره!!

من هم براش نوشتم اتفاقا" در برخی عطاری ها هر عدد عنبرنسارا رو به قیمتی بین 1000 تا 2000 تومان بفروش میرسونند!

 

خلاصه ؛ همیشه به این موضوع به شکل طنز نگاه میکردم ، تا یک روش درمانی. تا اینکه در بیماری اخیرم دوباره این پیشنهاد به من داده شد. رفتم سراغ اینترنت و چند مطلب رو در این زمینه دیدم. برام خیلی جالب بود که برخی از مراکز معتبر پزشکی و دانشگاهی کشور در این زمینه تحقیق کردند و با آنالیز مواد تشکیل دهنده ی عنبرنسارا متوجه شدند بیشتر ترکیباتش خواص ضد می و ضد باکتریایی داره و براشون عجیب بوده که علمای طب سنتی ایران در قرنها پیش چگونه متوجه این موضوع شدند که بین این همه فضولات حیوانی مختلف ، پشگل الاغ ماده دارای چنین خواص استثنائی است!

 

با خوندن این مقالات ، یواش یواش عنبرنسارا رو جدی گرفتم و نگاهی محترمانه بهش پیدا کردم! به یکی از اعضای فامیل گفتیم چند تا این از ماده ی گهربار رو برامون بیاره. دیشب محموله رسید!

 

دوستانی به من گفته بودند کار دوددهی با عنبرنسارا رو در فضای باز انجام بدم چون بوی دود حاصله موندگاری زیادی داره و قدری ناخوشایند است و حتی شاید لازم باشه از لباس کهنه یا یکبار مصرف استفاده کنم تا بعد از بخور دود ، اونها رو دور بریزم. ولی هوای ناپایدار بهاری باعث شد نگران باشم که دوباره بدنم در معرض سرما قرار بگیره و روز از نو روزی از نو. با خودم گفتم چه کاریه که برم توی حیاط یا پشت بوم؟ اینکار رو داخل حمام انجام میدم و وقتی کارم تموم شد هواکش رو روشن میکنم و خلاص.

 

غروب امروز و ساعتی پیش حمام رو آماده کردم. تمام وسایلش رو آوردیم بیرون تا بوی عنبرنسارا نگیرن! از یه سنجاق قفلی برای نگهداشتن یه دونه عنبر نسارا استفاده کردم. فندک آشپزخونه رو برداشتم و رفتم داخل حمام.

 

روی صندلی نشستم و فندک روشن رو گرفتم زیر عنبرنسارا. چند ثانیه ی بعد دودش بلند شد. شعله باعث شد که عنبرنسارا حالتی مثل عود پیدا کنه (البته نه با اون عطر و بو!). بخش زیرینش مثل ذغال گر گرفت و باعث شد قسمتهای بالایی بدون شعله بسوزه و دود زیادی تولید بشه. بخور دود رو شروع کردم. فضای بسته ی حمام پر از دود شده بود ؛ چیزی شبیه فیلمهای وسترن که توی قهوه خونه هاشون یه هاله ای از دود قرار داره! 


در حال بخور دادن با یادآوری خواص درمانی عنبر نسارا از تولید کننده ی این ماده اعجاب انگیز تعریف و تمجید میکردم و میگفتم: 

ای الاغ جان! باید اعتراف کنم تو اونقدری که دیگران تصور میکنند خر نیستی!! تو که پشگلت اینقدر خاصیت داره ببین گوشت و مغز و دل و قوه ات چیکار که نمیکنه! بیخود نیست برخی دارن گوشت شما رو بجای گوشت گاو و گوسفند بخورد ملت میدن! تعجب میکنم که چرا ملت از این موضوع شاکی شدند. شاید پی به خواص اعجاب انگیزت نبردند و فکر میکنند هنوز خر تشریف داری! شاید بهتر باشه مثل سریال کلاه قرمزی از این به بعد جیگر صدات کنیم ؛ جیگر!! اونقدر از الاغ جان تعریف کردم که دیگه کم مونده بود صداش رو با صدای بلبلان خوش الحان مقایسه کنم!!

 

به هر حال ؛ توی این افکار ، با خیال راحت نشستم و سر و صورت و بدنم رو در معرض این دود قرار داده بودم که صدای همسرم رو شنیدم که گفتند: چیکار میکنی؟ بو و دود عنبرنسارا داره میاد توی اطاق!

نگاهی به فضای دود گرفته ی حمام انداختم. چه خبر شده بود!!! بعد از چند نفس عمیق دیگه ، کلید هواکش رو زدم تا دود تخلیه بشه که دیدم ای دل غافل ؛ فن هواکش خراب شده و روشن نمیشه!!!

 

مونده بودم حالا با این همه دود چیکار کنم؟ اگر میخواستم هی نفس بکشم و نفسم رو دم لوله ی هواکش خالی کنم ، تا صبح هم این همه دود رو نمیشد خالی کرد! با خودم گفتم خوب ؛ یه راه حل دیگه. آب داغ رو باز میکنم تا با بخارش هوای حمام گرم بشه و این هوای گرم بر اساس قوانین فیزیک خودبخود از لوله ی هواکش بالا میره و همراه خودش دودها رو هم میبره.

 

همینکار رو کردم. بخار زیادی توی حمام با دود عنبرنسارا مخلوط شده بود که در واقع اونجا رو به سونای عنبرنسارا تبدیل کرد!! وقتی خوب دقت کردم ، دیدم اصولا" لوله ی هواکش هم مشکل داره و هوا تخلیه نمیشه!!!!

 

دردسرتون ندم. با اینکه تقریبا" تمام در و پنجره های اطاقها رو باز گذاشتیم اما الان هر کی بیاد خونه ی ما ، بطور طبیعی و خیلی محسوس ، بخور عنبرنسارا دریافت میکنه!!!

 

بیماری اخیرم تجربیات زیادی برام به ارمغان آورد از جمله اینکه: هر وقت خواستم عنبرنسارا دود بدم اول باید مطمئن بشم فن و لوله ی هواکش سالم هستند و درست کار میکنند!!!

 



امروز نامه ای از یه شرکت دریافت کردم که در ارتباط با یادداشت 19 فروردین 1398 بنده بود. اینکه مدیرعامل محترم این شرکت به موضوع اهمیت دادند و پاسخی رو برای بنده فرستادند جای خرسندی داره. بسیار خوشحالم از اینکه میبینم بدون اینکه سوالی کرده و یا اتهامی متوجه جایی کرده باشم ، کسی در صدد بیان علت مشکلی که برای بنده پیش اومده شده و توضیحاتی رو برام فرستادند. تا اینجا و از بابت این اقدام بسیار سپاسگزارم و در اجابت بخشی از خواسته مطرح شده در این نامه ، قسمتی از یادداشت 19 فروردین رو ویرایش کردم (هر چند نیازی به ویرایش نبود چرا که در این یادداشت صرفا" شرح ماوقع نوشته شده ؛ بی هیچ اظهار نظری).

 

راستش من میخواستم (و هنوز هم میخوام) موضوع پیش اومده رو از طریق وزارت بهداشت پیگیری کنم. البته قصدی برای شکایت نداشته و ندارم. همانند یادداشت 19 فروردین فقط میخوام شرح ما وقع رو بنویسم و نمونه ی دارو رو براشون بفرستم. تنها هدفم اینه که اگه حتی با احتمال 1 در میلیون دارویی که مصرف کردم دارای مشکل بوده ، این مشکل به سازنده اعلام بشه تا با اقدامات بعدی مانع از این بشن که چنین حادثه ای برای شخص دیگری رخ بده. ممکنه اصلا" مشکل به نحوه ی ساخت دارو ربط نداشته باشه و بصورت کاملا" تصادفی و اتفاقی بنده و اون خانمی که بنا به اظهار پرسنل اورژانس شهری اصفهان همین دارو رو مصرف کرده و دچار علائم حساسیتی مشابه بنده شده ، نوعی حساسیت و یا شرایط کاملا" یکسان و مشابه داشتیم که نتیجه اش ، رویدادی یکسان برای هر دوی ما بوده. ولی به نظرم شرط عقل و احتیاط ایجاب میکنه که هیچ احتمالی رو در این موارد که با جان انسانها ارتباط داره کنار نذاریم.

 

اما این نامه یه بخش دیگه هم داره که باعث تعجم شد.

 

نویسنده ی محترم نامه بطور کامل و تخصصی توضیح دادند که مشکلی که برای بنده رخ داده شوک آنافیلاکتیک است. همچنین بیان داشته اند که این شوک میتونه نشانه هایی مانند گر گرفتگی ، کهیر ، آنژیوادم ، استفراغ ، سرگیجه ، افت فشار خون ، شوک و حتی مرگ داشته باشه و این مشکلات در مدت چند ثانیه تا چند دقیقه بعد از برخورد با آنتی ژن میتونه رخ بده. همچنین متذکر شدند که در کلیه کتب معتبر پزشکی و داروسازی دنیا و همینطور اطلاعیه های سازمان بهداشت جهانی ، در خصوص واکنشهای آلرژیک و شوکهای آنافیلاکتیک ناشی از مصرف پنی سیلینها هشدارهای جدی داده شده.

 

تا اینجای نامه اطلاع رسانی و بیان موضوع بصورت عالی انجام شده اما در کمال تعجب نتیجه گیری پایانی اینگونه است که "با عنایت به موارد فوق و به دلیل آنکه اطلاعات و توصیه های غیر کارشناسی و ایجاد ترس از مصرف دارو میتواند موجب عدم مصرف و به تبع آن آسیب به سلامت جامعه و بیماران شوداستدعا دارد برخی از موارد ارائه شده در یادداشت مذکور را به عنایت به موارد پیشگفت تصحیح و ویرایش فرمایید."

 

میخوام یادداشت 19 فروردین خودم رو دوباره مرور کنم ببینم چه اطلاعات و توصیه های غیر کارشناسی ارائه کردم. من اسم دارویی که خوردم رو به همراه 5 تجربه ای که بدست آوردم نوشتم:

 

1-      در موقعی که حسایتهای اینچنینی بسرعت شروع میشه ، نباید چیزی دیگری برای درمان بخوریم. خارج کردن محتویات معده میتونه اهمیت حیاتی داشته باشه.

2-      اگر من تلاش میکردم خودم به بیمارستان برم احتمال داشت دیگه در این دنیا نباشم که بخوام تجربه ای که کسب کردم رو بنویسم. علیرغم مشکلی که پیش اومد و استرسی که اطرافیانم داشتند ، کار درستی که انجام دادیم این بود که خیلی سریع از اورژانس کمک خواستیم.

3-      در مورد داروهایی که مصرف میکنید ، اسم کارخانه ی سازنده رو هم بیاد داشته باشید و سعی کنید در صورت وم تکرار مصرف یک دارو ، داروهای تولیدی همون شرکت قبلی رو مصرف کنید که با بدنتون سازگاری داشته. حتی در مورد داروهای ساده و پیش پا افتاده هم این قاعده رو رعایت کنید.

4-      آنتی بیوتیکها جزو داروهایی هستند که بیشترین حساسیتها رو میتونند ایجاد کنند. در مصرف این دسته از داروها بسیار احتیاط کنید. اولا" مصرفش زیر نظر پزشک باشه و ثانیا" اونها رو بصورت ترکیبی با داروهای دیگه نخورید تا اگه حساسیتی پیش اومد معلوم باشه مربوط به چیه.

5-      سعی کنید اصلا" بیمار نشین. اواخر زمستان و اوایل بهار بدلیل تغییرات زیاد دمایی امکان ابتلا به بیماریهایی مثل عفونت سینوسها و سرماخوردگی زیادتر میشه. من دقیقا" بخاطر عدم استفاده از لباس گرم مناسب در یه کوهپیمایی ، دچار بیماری شدم که تداومش این همه ماجرا برام درست کرد.

از این 5 توصیه ، اولی و دومی و پنجمی نظر خودم است و سومی و چهارمی رو دوستانم که اتفاقا" پزشک متخصص هستند به من گفته اند. کدومیک از اینها غیرکارشناسی است؟ آیا اسم بردن از دارویی که مصرف کردم کار غیر کارشناسی است؟

 

چقدر دوست داشتم در این نامه از من خواسته میشد نمونه ی قرصی که مصرف کردم رو برای بررسی براشون بفرستم تا بعدا" بتونم با افتخار به همه بگم و بنویسم با اینکه بر اساس اعلام نویسنده ی محترم این نامه این دارو با رعایت کلیه اصول کیفی تولید شده اما بجای اینکه نگران سهمشون از بازار باشند برای احترام به مصرف کننده و کنترل تمام احتمالات ، میخوان دارو رو بررسی کنند و این یعنی نهایت اعتقاد عملی به حقوق مصرف کننده؛ مصرف کننده ای که اینجا پای جانش در میان بوده.

 

من همیشه در بیماریهام از داروهای تولید داخل استفاده کردم (مگر اینکه نمونه ی ایرانی نداشته باشه). به متخصصین داروسازی کشورم اعتقاد و ایمان دارم و میدونم اندک موارد سوء استفاده هایی که رسانه ای و خبری شده در مقابل خیل عظیم دانشمندان و متخصصین فهیم و دلسوزی که در این آب و خاک در عرضه ی پزشکی و داروسازی دارن به مردم و کشور خدمت میکنند اصلا" قابل ذکر نیستند. اینها همه سر جای خود اما عزیزان من ؛ در تلفات انسانی ، حتی 1 نفر هم زیاد است.

 

دیگر نمیخوام بیشتر از این چیزی بگم یا بنویسم. طی یکی دو روز آینده و در پاسخ به این نامه ، نمونه ای از دارو رو برای نویسنده محترم و ارجمند ارسال و تقاضا خواهم کرد (با اینکه از من چنین چیزی نخواستند) تا در صورت صلاحدید اون رو مورد بررسی قرار بدهند. همونطور که گفتم نه قصد اقامه دعوی حقوقی دارم (چنین حقی دارم اما نمیخوام از این حق استفاده کنم) و نه چیز دیگر. لطف مکرر و مستدام الهی ، زندگی دوباره ای به من بخشید. با نهایت اخلاص و از صمیم قلب هم آرزو میکنم که اگه بررسی و آزمایشی انجام شد نتیجه اش سالم بودن دارو باشه.

 

عمر دست خداست. هرگز نگران طول عمرم نبوده ام. اما میدونم برای همسرم و فرزندانم لحظات بسیار سختی رقم خورد وقتی که میدیدند جلوی چشم اونها و ظرف چند دقیقه دارم از حالت طبیعی بسمت مرگ پیش میرم. امیدوارم کسی دچار چنین مشکلات و حساسیتهایی نشه ؛ آمین یا رب العالمین




خدا رو شکر رسانه ی ملی ما برای کسانی که در حال آموختن ادب هستند مطالب و برنامه های مفید فراوانی داره و از این حیث هیچ کمبودی که نداریم هیچ ، میتونیم صادرات هم داشته باشم (اون هم از نوع غیر نفتی)!!!

 

کافیه ادب آموزان محترم رفتارهایی که در این رسانه ترویج داده میشه رو انجام ندن. همین کار ساده میتونه اونها رو به  مؤدب ترین افراد روزگار خودشون تبدیل کنه!!

 

یکی از نمونه های این رفتارها که کپی برابر اصل نمونه ی خارجی و 100% تقلیدی است در برنامه ی عصر جدید دیده میشه. عده ای رو بعد از چند فیلتر انتخاب و به برنامه دعوت کردند تا استعدادهای خودشون در زمینه های مختلف رو در معرض دید قرار بدن. برای هر کدوم هم فرصت محدودی در نظر گرفته شده تا برنامه شون رو اجراء کنند. بعضا" دیده میشه 4 داور برنامه در تقلیدی کورکورانه از برنامه ی امریکایی ، وسط اجرای افراد ، نظرشون رو با روشن کردن چراغ قرمز اعلام میکنند.

 

آخه بزرگواران ؛ چرا توی ذوق این بندگان خدا میزنید و با اینکار به اونها بی احترامی میکنند؟؟!! کمی دندون روی جیگر بذارین و صبر کنید طرف برنامه اش رو به اتمام برسونه ، بعد نظر و استدلالتون رو بیان کنید و رأی خودتون رو بدین. اینجوری حرمت شرکت کننده رو هم حفظ کردین شاید (البته شاید) اگه فرصت معینی برای هر شرکت کننده جهت اجرای برنامه تعیین نشده بود شما حق داشتین برای جلوگیری از اتلاف وقت اضافه این مدلی رأی بدین. اما الان ، کار شما بی احترامی محسوب میشه

 

خوب ادب آموزان گرامی ؛ درس امروز ما در ادب آموزی چی بود؟

 

آفرین ؛ نباید همانند داوران عصر جدید وسط اجرا و کلام یه نفر ، توی ذوقش بزنیم.

 



تازه فرصت کردیم بازدیدهای باقی مونده از عید رو انجام بدیم! سه دیدار رو دیشب انجام دادیم و یکی دیگه باقی مونده. بعضی وقتا این دید و بازدیدها به یه بازی شبیه میشه و بستگان در عرض یکی دو ساعت 15-10 دیدار انجام میدن. 5 دقیقه اینجا ، 5 دقیقه اونجا و همینطور تا آخر. روز بعد هم این داستان مع میشه. سالها پیش تلاش کردم بجای این روش ، یه روز یه جا رو مشخص کنیم و همه ی فامیل دور هم جمع بشیم و از یه صبح تا عصر دیداری مفصل داشته باشیم و همه رو یکباره ببینیم و بعد هر کسی هر جا خواست بره دیگه خودش میدونه ؛ ولی نشد.

 

تغییر سنتهایی که به یه فرهنگ تبدیل شده کار راحتی نیست. البته در خیلی از روستاها هنوز این روش انجام میشه و روز اول فروردین دید و بازدیدهای گروهی صورت میگیره. فکر میکنم اونجوری حس و حال خیلی بهتری بوجود میاد. دیدارهای غیر فامیلی با افرادی که با اونها ارتباط نزدیکتری داریم هم میتونه در قالب به پیک نیک و یا گشت و گذار گروهی در طبیعت صورت بگیره که خیلی صمیمانه تر از نشست و برخاستهای رسمی است.

 

دیروز پیش از ظهر مطلبی رو در مورد یکی از فعالیتهای کاری شنیدم که باعث تعجب بسیار زیادم شد. میخوام در قالب یه مثال این موضوع رو نقد کنم. در تمام امور زندگی از جمله فعالیتهای اداری باید هدف و آرمانمون رو همون اول کار و قبل از آغاز هر اقدامی مشخص کنیم ؛ مثل یه کوهنورد که رسیدن به چکاد یه قله رو به عنوان هدف تعیین میکنه. سپس استراتژی و مسیر حرکت به طرف این هدف رو تعیین کنیم و با فراهم کردن مقدمات مورد نیاز بسم الله بگیم و راه بیفتیم.

 

بی تردید برای یه کوهنورد حرکت در سربالایی سنگینتر و سختتر از حرکت در مسیری صاف و یا سرازیری است اما چیزی که باعث میشه رنج و سنگینی حرکات دشوار رو تحمل کنه ، همون هدفش (رسیدن به قله) است. اگر کوهنوردی بخاطر خستگی و یا ندونستن مسیر ، از خیر حرکت رو به بالا بگذره و مسیر سرازیری رو در پیش بگیره ، ممکنه کار راحتتری انجام بده ، اما در واقع داره از هدفش دور و دورتر میشه و اگه تصمیم بگیره دوباره برگرده بسمت هدف ، باید کلی انرژی مضاعف مصرف کنه که تازه برسه به جایی که قبلا" بوده. ساختن ، همیشه سخت و وقت گیر و چالش زا است و خراب کردن ، راحت و سریع و بعضا" بی دردسر. اما نتیجه ای که از این دو بدست میاد تفاوتی از زمین تا عرش اعلا داره.




شب گذشته و پیش از خواب به مفهوم انتظار فکر میکردم. ذهنم از این همه تعابیر مختلفی که در این رابطه شده آشفته بود و همین باعث شد خوابهای عجیب و متفاوتی ببینیم که میدونستم به هم ربط دارند و به تفکر قبل از خوابم مربوط میشن.


در طول تاریخ با استناد به انواع و اقسام دلایل و شواهد و مکاشفات و روایات و در باره ی انتظار فرج و موضوع ظهور منجی خیلی حرف گفته و تعابیر و تحلیلهای زیادی مطرح شده.


گروهی این ظهور رو فیزیکی میدونستند و میدونند و همانند آنچه که در سریال سربداران نشون داده شد ، هر جمعه اسبی به همراه شمشیر آماده میکردند تا در زمان ظهور منجی به یاری او بروند. 

گروهی دیگه معتقد بوده و هستند که چون ما معصوم نیستیم ، دست به هر کاری بزنیم دچار خطا و اشتباه میشیم پس باید بشینیم و منتظر بمونیم تا یکی بیاد کارها رو درست کنه. 

گروهی دیگه هر کم و کسری تو زندگیشون دارند رو از منجی طلب میکنند. 

برخی میگن غیبتی در کار نیست و منجی حاضر و ناظر است و این ما هستیم که با چشم بسته یا دنبال منجی هستیم و یا نشستیم که بیاد ؛ اگه چشم باز کنیم همین الان میتونیم منجی رو ببینیم. 

گروه دیگری هم هستند که تعبیر دیگر از منجی و انتظار فرج دارند و او رو در سویدای دل خودشون جستجو میکنند و معتقدند هر کسی یک منجی داره که در دردون وجودش نهفته است و البته همه ی این منجیها در واقع یکی هستند.

و گروهی هم هستند که بکل منکر همه ی اینها هستند.


وقتی به این تفاوت برداشتها فکر میکردم یاد غزلی از حاج میرزا حبیب خراسانی افتادم که فرموده است:


شمشیر تو در غلاف تا کی؟

گیتی بتو در خلاف تا کی؟

آن خال بریز زلف تا چند؟

وین نافه نهان بناف تا کی؟

اکسیر نمط نهفته تا چند؟

سیمرغ صفت بقاف تا کی؟

این ذلت و انکسار تا چند؟

واین محنت و اعتساف تا کی؟

از دشمن و دوست طعنه تا چند؟

این فرقت و اختلاف تا کی؟

در دین نبی خلاف تا چند؟

از راه حق انحراف تا کی؟

از اهل دغا تقیه تا چند؟

بر کفر خود اعتراف تا کی؟

تا چند نگشته گرد کویت؟

واین کعبه نشد طواف تا کی؟

 

از دیده ی مردم ار چه دوری

در دیده ی دیده عین نوری


اعتساف = بیراهه رفتن




روزهای پایانی ماه شعبان رو سپری میکنیم و بزودی ماه مبارک رمضان میهمان خانه های ما خواهد شد. در ماه رمضان یه جورایی مهمان و از یه منظر هم میزبان هستیم. چند روز دیگه موعد رصد هلال ماه رمضان فرا میرسه ؛ هلالی که اینبار میتونه چالش ساز بشه. در این رابطه در هفته ی آینده مطالبی رو بیان خواهم کرد.

 

سرمای ناگهانی اردیبهشت ماه باعث شده زمان اجرای برخی برنامه هام رو تغییر بدم. نمیخوام دوباره با قرار گرفتن در معرض سرمای زیاد ، مشکلات یکی دو ماهه اخیر برام تکرار بشه.

 

مثل معمول این روزها ، بیشتر وقت آزادم در گلخونه داره سپری میشه و کمتر از خونه بیرون میرم. پنج شنبه مقداری چوب دست دوم خریدم و امروز یه میز کار برای گلخونه حیاط درست کردم. دیگه دستم توی این کار راه افتاده. البته هنوز خیلی مونده که ظریف کاریهای نجاری رو یاد بگیرم (نیازی هم ندارم). همینکه میزی که میسازم خیلی لق نزنه ، کفایت میکنه!!

 

موسیقی نواحی ایران رو بطور مستمر پیگیری میکنم. با اینکه در برخی مواقع ریتمها در یک موسیقی محلی مرتب تکرار میشه و شاید حالت یکنواختی ایجاد کنه اما چون این موسیقی و ترانه هایی که همراه اون خونده میشه روایت کننده ی زندگی و تفکرات و عاشقانه های مردم ممناطق مختلف است ، بسیار برام جذاب و دوست داشتنی است. ترانه ای بزغاله بریون از استاد اسحاقی (موسیقی مازندران) و ترنمهای استاد احسان عبدی پور (موسیقی لرستان) جزو جدیدترینهایی است که گوش دل به اونها سپردم. استاد عبدی پور بیشتر بخاطر سرنانوازی بی نظیرشون شهرت دارند اما کمانچه نوازی لری ایشون که همراه با صدای گرم و تاثیرگذارشون است هم بسیار در خور توجه است.

 

توی گلخونه ی نقلی منزلمون چند تا کاکتوس هست که تا بحال گلشون رو ندیدم. الان غنچه دارند و طی روزهای آتی این گلها باز میشه. منتظر دیدن این گلها هستم. حس عجیبی داره وقتی چیزی رو ندیدی و سعی میکنی توی ذهنت ازش تصویرسازی کنی. این تصویرسازیها در سیر تکاملی ممکنه برامون مشکل ساز و مانعی برای حرکتمون بشه. تصویر سازی میتونه باعث بشه به یه تصویر دل ببندیم. تصاویر مرتب تغییر میکنند اما ماهیتها هستند که پابرجا باقی خواهند موند.

وقتی به یه مدل گل خاص دل ببندیم ، شاید گلهای دیگه برامون رنگ و بویی نداشته باشند اما وقتی به گل دل ببندیم ، هر گلی برامون زیباست.

 

تصویر چند تا از گلهای کاکتوس که امروز گرفتم تقدیم به نگاه گرم و صمیمی میهمانان این کلبه ی درویشی ؛ برگ سبزی است تحفه ی درویش

 

 

 

 

 



وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُهُمْ وَلَا یَضُرُّهُمْ وَکَانَ الْکَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِیرًا ﴿55


و غیر از خدا چیزى را مى ‏پرستند که نه سودشان مى‏ دهد و نه زیانشان مى ‏رساند و کافر همواره در برابر پروردگار خود همپشت [شیطان] است

(سوره مبارکه الفرقان)

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ ﴿۶۹إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ﴿۷۰قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ ﴿۷۱قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ ﴿۷۲أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ ﴿۷۳قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ ﴿۷۴

 

و بر آنان گزارش ابراهیم را بخوان (۶۹) آنگاه که به پدر خود و قومش گفت چه مى ‏پرستید (۷۰) گفتند بتانى را مى ‏پرستیم و همواره ملازم آنهاییم (۷۱) گفت آیا وقتى دعا مى ‏کنید از شما مى ‏شنوند (۷۲)
یا به شما سود یا زیان مى ‏رسانند (۷۳) گفتند نه بلکه پدران خود را یافتیم که چنین میکردند (۷۴)

 

بت ، وما" یک ساخته ی سنگی یا چوبی نیست. هر شیء ، هر تفکر و باور ، هر رفتار و عملی تقلیدی که تفکر و هدف رو دنبال نکنه و منفعتی برای فرد و یا جامعه نداشته باشه و یا هر چیزی که جایگزین خدا و رفتار خدایی بشه ، بت و بت پرستی است ؛ حتی اگه لباسی ظاهری از دین بر روی اون پوشنده باشند.




شب گذشته و پیش از خواب به مفهوم انتظار فکر میکردم. ذهنم از این همه تعابیر مختلفی که در این رابطه شده آشفته بود و همین باعث شد خوابهای عجیب و متفاوتی ببینیم که میدونستم به هم ربط دارند و به تفکر قبل از خوابم مربوط میشن.


در طول تاریخ با استناد به انواع و اقسام دلایل و شواهد و مکاشفات و روایات و در باره ی انتظار فرج و موضوع ظهور منجی خیلی حرف گفته و تعابیر و تحلیلهای زیادی مطرح شده.


گروهی این ظهور رو فیزیکی میدونستند و میدونند و همانند آنچه که در سریال سربداران نشون داده شد ، هر جمعه اسبی به همراه شمشیر آماده میکردند تا در زمان ظهور منجی به یاری او بروند. 

گروهی دیگه معتقد بوده و هستند که چون ما معصوم نیستیم ، دست به هر کاری بزنیم دچار خطا و اشتباه میشیم پس باید بشینیم و منتظر بمونیم تا یکی بیاد کارها رو درست کنه. 

گروهی دیگه هر کم و کسری تو زندگیشون دارند رو از منجی طلب میکنند. 

برخی میگن غیبتی در کار نیست و منجی حاضر و ناظر است و این ما هستیم که با چشم بسته یا دنبال منجی هستیم و یا نشستیم که بیاد ؛ اگه چشم باز کنیم همین الان میتونیم منجی رو ببینیم. 

گروه دیگری هم هستند که تعبیر دیگر از منجی و انتظار فرج دارند و او رو در سویدای دل خودشون جستجو میکنند و معتقدند هر کسی یک منجی داره که در دردون وجودش نهفته است و البته همه ی این منجیها در واقع یکی هستند.

و گروهی هم هستند که بکل منکر همه ی اینها هستند.


وقتی به این تفاوت برداشتها فکر میکردم یاد غزلی از حاج میرزا حبیب خراسانی افتادم که فرموده است:


شمشیر تو در غلاف تا کی؟

گیتی بتو در خلاف تا کی؟

آن خال بزیر زلف تا چند؟

وین نافه نهان بناف تا کی؟

اکسیر نمط نهفته تا چند؟

سیمرغ صفت بقاف تا کی؟

این ذلت و انکسار تا چند؟

واین محنت و اعتساف تا کی؟

از دشمن و دوست طعنه تا چند؟

این فرقت و اختلاف تا کی؟

در دین نبی خلاف تا چند؟

از راه حق انحراف تا کی؟

از اهل دغا تقیه تا چند؟

بر کفر خود اعتراف تا کی؟

تا چند نگشته گرد کویت؟

واین کعبه نشد طواف تا کی؟

 

از دیده ی مردم ار چه دوری

در دیده ی دیده عین نوری


اعتساف = بیراهه رفتن




چندین ساله که از فعالیتهای عمومی نجوم غیرحرفه ای فاصله گرفتم و تنها فعالیتم در این زمینه ، رویت هلال ماه است. در گذشته بدلیل حضور در مرکز آموزش نجوم ادیب و نیز راه اندازی و اداره ی سایت کمان آسمانی که به جمع آوری و تحلیل گزارشهای رویت هلال کشور میپرداخت ، ارتباط مستمر و تنگاتنگی با گروههای نجومی و رصدگران هلال در اقصی نقاط کشور داشتم و همیشه با افتخار از این میگفتم که نجوم و رویت هلال باعث شده تعداد بسیار زیادی دوست پیدا کنم که علیرغم اینکه همدیگه رو ندیدیم اما با هم دوست شدیم. مرکز ادیب و سایت کمان آسمانی من رو با افرادی در شهرها و استانهای مختلف کشور آشنا کرد که با عشق و علاقه ای وصف نشدنی به ترویج نجوم و رویت هلال میپرداختند. چندین و چند بار توفیق داشتم اونها رو از نزدیک زیارت کنم و در جمع صمیمیشون حاضر بشم.

 

با خاتمه ی فعالیتم در هیات امنای مرکز ادیب از اوایل دهه 90 و توقف کامل برنامه ای که در سال 1389 برای فعالیت مجدد سایت کمان آسمانی مد نظرم بود بتدریج ارتباطم با گروههای نجومی و فعالین عرصه ی نجوم غیر حرفه ای کشور کمتر و کمتر شد ؛ بطوری که دیگه هر از گاهی خبری در باره اونها دریافت یا مطالعه میکنم و گفتگوهامون بسیار کم شده. البته افزایش سن بنده و وم وقت گذاری بیش از پیش برای امور خانواده و اداره دلیل مهم دیگری در کاستن از فعالیتهای نجومی من بود.

 

امروز بطور اتفاقی خبری قدیمی رو دیدم که باعث بهت و حیرتم شد. یکی از این همین دوستان نجومی سال گذشته از دنیا رفته و من بی خبر از این رویداد تلخ ؛ سید مصطفی امام از مروجان نجوم غیرحرفه ای کشور در آذر ماه سال گذشته در سن 39 سالگی بر اثر ایست قلبی جان به جان آفرین تسلیم کرده و آسمانی شده

 

آشنایی من با ایشون به دوره ی فعالیت سایت کمان آسمانی مربوط میشد. گفتگوهایی در مورد یکی از گزارشهای رصدی با ایشون داشتیم. چندی بعد در مراسم بزرگداشتی که در مرکز نجوم حضرت عبدالعظیم علیه السلام در شهر ری برای استاد فرزانه جناب آقای صیاد برگزار شد آقای امام رو از نزدیک دیدم



دورادور در جریان کارهای ایشون بودم. از خوندن خبر درگذشت ایشون خیلی متاثر شدم روحش شاد

 

اگه فرصتی دست بده و بتونم برم تهران ، باید برای ادای احترام به ایشون بر سر مزارشون حاضر بشم.(قطعه 243 ردیف 16 شماره 1)




برای انتخاب نهایی محل رصد هلال رمضان 1440 ، سه گزینه پیش رو داشتم ؛ بوستان شهدای گمنام درچه ، کوه صفه و مناطق غرب استان (توابع بویین و میاندشت)

 

دو رصدگاه داخل اصفهان از این جهت که زمان بسیار کوتاهی برای رفت و برگشت به اونها صرف میشه مناسبتر هستند ولی احتمال داره شرایط جوی در اصفهان مناسب نباشه. رصدگاه غرب استان احتمالا" شرایط جوی بهتری خواهد داشت اما فقط برای رفت و برگشت به اونجا باید بیش از 7-6 ساعت وقت بذارم و رانندگی کنم. چندین ساله که دیگه برای رویت هلال از اصفهان خارج نشدم.

 

هر روز صبح دو صفحه از قرآن رو تلاوت میکنم و ترجمه اش رو میخونم. صبح امروز وقتی میخواستم قرآن روزانه رو بخونم نیت کردم تا انشاءالله آیاتی که امروز تلاوت میکنم راهنمای من برای انتخاب رصدگاه باشه. قرآن رو که باز کردم این آیه از سوره مبارکه القصص در بالای صفحه قرار داشت:

 

وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ ﴿۲۲

و چون به سوى [شهر] مدین رو نهاد [با خود] گفت امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند

تصمیم گرفتم رصدگاه دورتر رو انتخاب کنم رصد هلال رمضان رو در فریدن انجام بدم ؛ تا ببینیم تقدیر چیه.



 

بعد از ظهر 12 اردیبهشت عازم فریدن شدیم و اول شب به روستای بتلیجه رسیدیم. بررسی افق رصدگاه کاندید شده برای برنامه ی رصد هلال رمضان و رصد هلال صبحگاهی شعبان از برنامه هایی بود که میخواستم اینجا انجام بدم. بدلیل تاخیر در رسیدن به بتلیجه ، موفق نشدم رصدگاه هلال رمضان رو در هنگام غروب خورشید ببینم.


برای رویت هلال صبحگاهی نیز دو محل رو مد نظر داشتم ؛ اولی پشت بام منزلی که در اون مستقر بودیم و دومی همون رصدگاه پیش بینی شده برای هلال رمضان. بررسی اولیه که بر اساس نقشه گوگول انجام داده بودم نشون میداد که هر چند رصدگاه دوم خوب به نظر میرسید ، رصدگاه اول هم چندان بدک نبود.

 

شامگاه 12 اردیبهشت روی پشت بام منزل روستا رفتم تا از طریق جهت یابی ستاره ای و عکاسی تخمین بزنم آیا موانع افق شرقی مزاحمتی برای رویت هلال صبحگاهی داره یا نه. عکسی که گرفتم برای اینکار چندان گویا نبود اما به هر حال تصمیم گرفتم صبح جمعه در همین جا رصد هلال رو انجام بدم.

 

 

 طلوع هلال ساعت 05:41 بود. ساعت 05:15 از خواب بیدار شدم و پس از پوشیدن لباس و جمع کردن ابزار رفتم روی پشت بام. دوربین عکاسی رو روی سه پایه بستم و با نگاهی به افق بسیار متعجب شدم.

بر اساس مطلبی که دوست ارجمندم جناب آقای رحیمی در پایگاه اطلاع رسانی رویت هلال منتشر کرده بودند امروز در افق شرقی مثلث ناهید و هلال و عطارد شکل میگرفت و در این بین ، سیاره ی ناهید از همه بالاتر بود و جدائی زاویه ای حدود 7 درجه با هلال خواهد داشت. اما در افق شرقی من سیاره ی ناهید حضور نداشت!!

 

با خودم گفتم شاید من تاریخ همجواری این سه جرم رو اشتباهی به ذهن سپردم و این رویداد مربوط به یه روز دیگه بوده. توی همین فکر بودم که طلوع سیاره ناهید رو از فراز کوههای افق شرقی دیدم!! این یعنی فاجعه

 

ارتفاع موانع افق اونقدر زیاد بود که سیاره ی ناهید در ساعت 05:36 تازه طلوع کرده بود (وقتی به اصفهان برگشتم در نرم افزار دیدم ارتفاع موانع 4 درجه و 44 دقیقه قوسی بوده). اگر اینجا میموندم احتمالا" هلال رو از دست میدادم.

 

هنوز دقایقی تا طلوع ماه باقی مونده بود. وقت رو تلف نکردم و بسرعت سوار ماشین شدم و رفتم به رصدگاه دوم. ساعت 05:51 در این رصدگاه مستقر شدم و یک دقیقه ی بعد این عکس رو گرفتم:

 

 

ارتفاع موانع افق شرقی این رصدگاه حدود 2 درجه بود. در ساعت 05:55 عکسی از افق گرفتم که بعدا" در اون سیاره ی عطارد و طلوع هلال رو تشخیص دادم. در ساعت 05:56 هلال رو با دوربین دوچشمی 7 در 50 و لحظاتی بعد با چشم غیر مسلح رویت کردم. چندین عکس از هلال گرفتم:


 



بدلیل اختلاف سمت زیاد بین ماه و خورشید و ارتفاع کم هلال از افق ، شکل هلال بسیار خمیده و با ضخامت خیلی زیاد بود. رویت هلال رو تا ساعت 06:25 با دوربین دوچشمی 7 در 50 ادامه دادم و در این ساعت آخرین بار هلال رو مشاهده کردم.

 

مشروح گزارش

 

تاریخ رصد: جمعه 13 اردیبهشت 1398 ، 27 شعبان 1440 ، 3 می 2019

رصدگاه: ارتفاع مشرف به روستای دره سوخته – فریدن (عرض 33:13:24.28 شمالی ، طول 50:06:22.93 شرقی)

وضعیت جوی افق شرقی: کمی غبار و رطوبت محلی

رصدگر: علیرضا بوژمهرانی

ابزار رصد: دوربین دوچشمی 7 در 50

اختلاف ساعت با زمان بین المللی: 4:30+

 

زمان طلوع محاسباتی ماه: در ساعت 05:40:29

زمان طلوع محاسباتی خورشید: در ساعت 06:20:21

فاصله زمانی محاسباتی طلوع ماه تا طلوع خورشید (بین الطلوعین): 39 دقیقه و 51 ثانیه

زمان طلوع ظاهری ماه: در ساعت 05:55

 

مختصات هلال در زمان آخرین رویت با دوربین دوچشمی 7 در 50 (دستگاه مختصات مکان مرکزی – بدون در نظر گرفتن اثر شکست نور در جو)

زمان: در ساعت 06:25

ارتفاع هلال: 8.301 درجه

ارتفاع خورشید: 0.085 درجه

جدائی زاویه ای ماه و خورشید: 22.252 درجه

اختلاف سمت ماه و خورشید: 20.754 درجه

ضخامت بخش میانی هلال: 1.13 دقیقه قوسی

فاز ماه: 3.86 درصد نسبت به قرص کامل ماه

فاصله ی زمین تا ماه: 395287.15 کیلومتر

سن هلال: 44 ساعت و 50 دقیقه مانده تا مقارنه

 



بامداد جمعه 13 اردیبهشت ، موعد رصد آخرین هلال صبحگاهی ماه شعبان است. در شهر اصفهان این هلال حدود 41 دقیقه قبل از طلوع خورشید از افق شرقی سر بیرون میاره (ساعت 05:34 به وقت رسمی تابستانی). عرض دایرة البروجی جنوبی ماه باعث میشه با وجود جدائی زاویه ای بیش از 22 درجه ای ماه و خورشید ، اختلاف ارتفاع این دو فقط 8 درجه باشه که بیانگر دیدن یه هلال خیلی خمیده و خیلی چپ نگاه است. میزان خمیدگی هلال در زمان طلوع ماه و در افق شهر اصفهان حدود 28.5 درجه است (مقدار این زاویه بین صفر تا 90 درجه است و هر چی کمتر باشه هلال خیمده تر خواهد بود) و دو سر هلال با افق زاویه ای به میزان 61.5 درجه میسازه (این زاویه متمم زاویه ی خمیدگی است و هر چی بیشتر باشه هلال خمیده تر است).

 

روز گذشته در مسیر مراجعه به منزل با ترافیکی مواجه شدم که انتظارش رو نداشتم. حدود 20 دقیقه ای طول کشید تا از نقطه ی ازدحام رد شدم. ابتدا فکر میکردم تصادف شده اما بعد متوجه شدم صف بنزین باعث این ترافیک است!!! بی تی و بی تدبیری برخی مسئولین اجرایی سر جای خود ، اما نقش خود ما مردم در ایجاد التهابات اقتصادی کنونی کم از برخی دولتمردان نیست. از ماست که بر ماست

 

امروز روز بزرگداشت مقام معلم است. معلم میتونه رسمی باشه یا غیر رسمی. کسانی که در دوران دانش آموزی و دانش جویی مسئولیت تعلیم و هدایت تحصیلی ما رو بر عهده داشتند معلمین عزیز و گرامی بودند و هستند که رسما" معلمند. اما در زندگی هر یک از ما کم نیستند افرادی که انواع و اقسام دروس زندگی ، آداب اجتماعی و هنرهای گوناگون رو به ما یاد دادند. این بزرگواران هم معلم ما هستند. بسیاری از دوستان ، آشنایان ، همسایگان و همکاران ما در زمره ی این معلمین قرار دارند. فرا رسیدن روز معلم رو به تمام معلمین گرانقدر رسمی و غیر رسمی خودم تبریک و تهنیت عرض میکنم.

 

بهترینها رو برای همشون آرزومندم.




تردید گروهی از مردم متدین در دو شبه بودن هلال اول ماه رمضان امسال ، موضوع جدیدی نیست و هر وقت ارتفاع و ضخامت هلال شب اول ماه زیاد باشه چنین تردید و تصوری بوجود میاد که این هلال مربوط به شب دوم ماه قمری است و نه شب اول. حتی در برخی فتاوی مراجع عظام تقلید ، طوق دار بودن هلال (مشاهده بخش زمین تاب ماه) دلیلی بر دو شبه بودن ماه عنوان شده.

 

باور عمومی و عامیانه بر این استوار است که هلال شب اول ماه همیشه باید خیلی باریک باشه و بعد از غروب خورشید ، مدت زیادی در آسمون دیده نشه (یعنی مدت زمان مکث هلال زیاد نباشه). این باور ، صحیح نیست.

 

غروب دیروز (16 اردیبهشت) و در شهر سرخس (استان خراستان رضوی) مختصات هلال ماه رمضان بدین شرح بوده:

ارتفاع از افق: نزدیک به 16 درجه

ضخامت بخش میانی هلال: 0.94 دقیقه قوسی

فاز ماه: 3.23 درصد نسبت به قرص کامل ماه

جدائی زاویه ای ماه و خورشید: نزدیک به 20 درجه

مدت مکث ماه: نزدیک به 1 ساعت و 30 دقیقه

سن هلال (فاصله ی زمانی تا مقارنه): بیش از 40 ساعت

 

خوب ؛ این یه هلال خیلی بلند و خیلی ضخیم بوده که بصورت طوق دار قابل مشاهده است. اگه اطلاعی از رکوردهای رویت هلال داشته باشیم و بدونیم رکورد جدائی زاویه ای کمی بیشتر از 7 درجه است ، رکورد سن هلال 11 ساعت و 40 دقیقه است ، هلال ماه با ضخامت 0.15 دقیقه قوسی هم قابل مشاهده است و هلال ماه با فاز 0.5 درصد هم مشاهده شده ، شاید شک و تردید بیشتر هم بشه و ممکنه گروهی ادعا کنند بدلیل ارتفاع بلند و ضخامت زیاد و طوق دار بودن هلال و قویتر بودن تمامی پارامترهای حدی نسبت به رکوردهای جهانی ، این هلال ، هلال شب اول ماه نیست بلکه هلال شب دوم است.

 

معنی ادعای فوق اینه که در یک روز قبلتر (یکشنبه 15 اردیبهشت) هلال ماه رمضان در سرخس قابل مشاهده بوده اما به هر دلیلی رصدگران نتونستند اون رو ببینند. مختصات هلال در شامگاه 15 اردیبهشت و در شهر سرخس بدین قرار بوده:

ارتفاع هلال: 4.3 درجه

ضخامت بخش میانی هلال 0.17 دقیقه قوسی

فاز ماه: 0.63 درصد نسبت به قرص کامل ماه

جدائی زاویه ای ماه و خورشید: 8.5 درجه

مدت مکث ماه: کمی کمتر از 26 دقیقه

 

تمامی کارشناسان و متخصصین رویت هلال بالاتفاق معتقدند هلالی با مشخصات بالا بدلیل کم بودن ارتفاع و مدت مکث که همزمان با ضخامت و فاز کم است ، حتی با ابزار قابل رویت نیست چرا که پس از غروب خورشید ، بدلیل مکث کوتاه هلال ، از شدت روشنایی آسمون افق غربی به اندازه ای که بتونیم روشنایی هلال رو تشخیص بدیم کاسته نمیشه و تا میاد شرایط بهینه از این نظر فراهم بشه ، هلال غروب میکنه و دیگه در آسمون حضور نداره که کسی بخواد برای رویتش تلاش کنه . این اعتقاد و نظر ، بر پایه ی نتایج حاصل از دهها سال رصد مستمر هلال ماه در سرتاسر دنیا مطرح میشه و اطمینان بخش است.

 

نتیجه اینکه ، بلند بودن ارتفاع و زیاد بودن ضخامت و طوق دار بودن هلال در یک شب ، وما" نمیتونه اثبات کننده ی این موضوع باشه که هلال در شب قبل هم قابل رویت بوده.

 

یه مثال در این رابطه مفید فایده است. فرض کنید در شهریور ماه سال 1398 دو کودک برای ثبت نام در کلاس اول ابتدایی مراجعه میکنند که اولی متولد 31 شهریور 1392 است و دومی متولد 1 مهر 1392. قانون ثبت نام میگه دانش آموز باید در تاریخ 31 شهریور 1398 سنش 6 سال تمام باشه. با اینکه اختلاف سنی این دو کودک فقط 1 روز است اما فقط کودک اول رو ثبت نام میکنند چرا که متولد نیمه اول سال است و به کودک دوم میگویند باید سال دیگه برای ثبت نام مراجعه کنی. 

کودک دوم در شهریور سال 99 برای ثبت نام مراجعه میکنه. طبیعی است که بدلیل گذشت 1 سال ، قد و قواره اش بزرگتر از دیگر بچه هایی است که در کلاس اول هستند.

سوال: آیا بزرگتر بودن قد و قواره ی این کودک نسبت به دیگر همکلاسیها اثبات کننده ی این است که وی 1 سال دیر برای ثبت نام اقدام کرده؟! 

پاسخ: خیر. چون تاریخ تولد این کودک در نیمه ی دوم سال ، به مرز پذیرش ثبت نام (پایان روز 31 شهریور) نزدیک بوده چنین حالتی روی داده است.

 

در مورد هلال ماه هم دقیقا" به همین شکل است یعنی اگه مختصات هلال بگونه ای باشه که هلال در نزدیک مرز دیده شدن و یا دیده نشدن قرار داشته باشه و نتونیم هلال رو ببینیم ، قطعا" در شب بعد هلال با ارتفاع و ضخامت زیاد و بصورت طوق دار با مکث طولانی دیده خواهد شد اما این هلال ، هلال شب اول ماه است ؛ حتی با این هیبت و ریخت و قیافه!


البته یه نکته ی ظریف اینجا هست که انشاءالله پس از ماه مبارک رمضان در موردش خواهم نوشت. 


امیدوارم این توضیحات برای برطرف کردن این تردید کافی باشه.



 

دوشنبه 16 اردیبهشت 1398 ، 30 شعبان 1440 ، 6 می 2019

بوستان شهدای گمنام درچه – رصدگاه کوی دوست

اولین رویت هلال با ابزار (دوربین 7 در 50) در ساعت 19:37

غروب ظاهری خورشید در ساعت 19:41

اولین رویت با چشم غیر مسلح در ساعت 19:42

غروب محاسباتی خورشید در ساعت 19:48:25

 

 

 

 

 




بنا به اخبار واصله ، هیچ گروهی در ایران در شامگاه یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 موفق به رویت هلال ماه رمضان نشده است. بنده و تعدادی از رصدگران محترم و با تجربه هلال نیز که در غرب استان اصفهان مستقر بودیم بدلیل شرایط نامناسب جوی نتوانستیم هلال رمضان رو رویت کنیم.

 



سلام . یادمه در دهه هفتاد در اکثر اوقات شروع و پایان رمضان با تقویم متناسب نبود و همیشه منتظر بودیم یک روز زودتر از روزی تو تقویم عید فطر اعلام شده بود ، عید فطر بشه و این اتفاق هم می افتاد ولی سالها بود که تا امسال دیگه خبری از این جابجایی تقویمی نبود و شروع و پایان رمضان همون چیزی بود که در تقویم ثبت شده بود . ولی بعد از سالها امسال این اتفاق افتاد . در فضای مجازی شایعه شده بخاطر تقارن نکردن عید فطر و سالگرد امام این جوری شده که من بعید می دونم چون بار سنگین شرعی به همراه داره و فکر نمی کنم کسی زیر بار همچین چیزی بره ولی به هر حال اینکه بعد سالها اون چه که در تقویم نوشته درست از آب در نیومد و شروع رمضان یک روز دیرتر شد هم تامل برانگیره و ان شاءالله پایانش هم همین جور باشه 

 

پاسخ:


سلام


در دهه 70 ، 6 ماه رمضان سی روزه بر اثر خطای شهود غیر متخصص در رویت هلال ، به اشتباه 29 روز شد و عید فطر یک روز زودتر از موعد تقویم اعلام گردید. با آغاز بکار ستاد استهلال و رسیدگی تخصصی به موضوع رویت هلال در دهه 80 و 90 شاهد ساماندهی این موضوع بودیم و تعداد دفعات تغییر تقویم در ماه رمضان بسیار کم و حداقلی شد. چند سالی هم هست که این موضوع پیش نیومده بود تا امسال.


والله برخیها نشستند و برای هر رویدادی یه شایعه و یه دلیل واهی میسازند و میتراشند. هر توضیحی هم که ما بدیم بی فایده است و اونها کار خودشون رو میکنند. وقتی بزرگی مانند جناب دکتر فیروز نادری دچار چنین اشتباهی میشه و با برداشت غلط از یه عکس ، یه روش علمی رو به تمسخر میگیره ، از مردم عادی دیگه چه توقعی میشه داشت؟!


جهت مزید آگاهی عرض میکنم که تقویم سال 1398 در پاییز سال 1397 توسط شورای مرکز تقویم منتشر شده و ماه رمضان رو 30 روزه اعلام کرده. تغییری که امسال در ماه رمضان ایجاد شد در اول ماه است و نه آخر ماه. کسانی که دنبال ربط دادن این موضوع به 14 خرداد هستند کمی دیر به فکر این موضوع افتادند. اونها باید پارسال و موقع انتشار تقویم این شایعه رو میساختندو میگفتند نظام عید فطر رو طوری تنظیم کرده که به 14 خرداد نخوره  


برخی از هموطنان ما طبع لطیفی دارن و برای هر چیزی دلیل کشف میکنند. بارون زیاد میباره و سیل میاد میگن ابرها رو زیادی بارور کردند!!! یه گروه هم میگفتند سیل گلستان دوره ی 200 ساله داره و برا همین پیش بینی نشده (این هموطنان سیل و زله رو با هم اشتباه گرفتند. دوره ی بازگشت برای زله استفاده میشه نه سیل!!). خلاصه برخی از ما متخصص در همه ی زمینه ها هستیم و در هر مورد اظهار نظر میکنیم و مثل یه فرد کارشناس و مطلع ، قاطعانه نظر میدیم ؛ چون شنیدیم که اگر میخوای دروغت رو همه باور کنند محکم و قاطع دروغ بگو 


در روز 13 خرداد و در افق شهر اصفهان ، ماه 1 دقیقه و 32 ثانیه زودتر از خورشید غروب میکنه و از تولد ماه نو فقط 5 ساعت و 35 دقیقه گذشته. کسی که فقط با الفبای اولیه ی رویت هلال آشنا باشه هم میفهمه که با بزرگترین تلسکوپهای دنیا هم نمیشه هلالی از این ماه بیرون کشید 

در تقویم رسمی عربستان سعودی (ام القری) که کاری به قابل رویت بودن هلال ندارند هم اگه غروب ماه زودتر از غروب خورشید باشه فردای اون روز رو به عنوان اول ماه قبول ندارند چه برسه به مراجع شیعه که رویت هلال رو شرط میدونند.


متاسفانه فضای مجازی و وقت گرانبهایی که بسیاری از مردم در این فضا تلف میکنند باعث شده خیلیها از روی ناآگاهی یا تفریح یا هر چیز دیگه ، بدون کمترین توجه و بررسی اولیه ، هر شایعه و یا مطلبی رو که میبینند با استفاده از Copy و Paste با سرعتی اعجاب آور پخش کنند. نمیدونم اسم اینکار رو چه باید گذاشت.


بگذریم

 



چند روز قبل در مورد خصوصیات رفتاری خودم ، از گروهی از اطرافیانم نظرخواهی کردم. وقتی اینکار رو انجام دادم و اولین پاسخها رو دریافت کردم ، بسیار پشیمون بودم که چرا خیلی زودتر از این چنین کاری رو انجام ندادم.

اینکه خودت رو در معرض قضاوت قرار بدی ، روشی است که باعث میشه نکاتی که در رفتارهای اجتماعی از ما بروز کرده و روی دیگران تاثیر مثبت و یا منفی گذاشته ولی خودمون به این نکات بی توجه بودیم ، آشکار بشه و شناخت بیشتر و کاملتری در مورد خودمون بدست بیاریم.

ای کاش خیلی خیلی زودتر بفکر اینکار می افتادم.

 

این روزها حس و حال خیلی خوبی دارم و احساس میکنم بهارم واقعیه.





توی اداره درب اطاقم رو همیشه باز میذارم. ارباب رجوعان کمی دارم و به همین دلیل مراجعه ی ناگهانی اونها تمرکز کاریم رو بهم نمیزنه.


امروز مشغول مطالعه بودم و سرم پایین بود. متوجه ورود کسی به دفترم شدم. سر رو که بلند کردم ، پسر بچه ای رو دیدم که پشت دیوار ورودی اطاق ایستاده و تا اومدم بگم بفرمایید ، کاری دارین؟ با اشاره ی دست به من گفت: هییییسسسسسس!!!!!

 

لحظه ای بعد پسر بچه ی دیگه ای رو دیدم که توی راهرو داره از اینور به انور میدوه و دنبال دوستش میگرده که توی اطاق من مخفی شده!!! دو بار از جلوی دفترم رد شد. وقتی آین آقا پسر مطمئن شد دوستش نتونسته پیداش کنه ، از اطاقم دوید بیرون!!!

 

یعنی یه لحظه فکر کردم بجای اداره ، اومدم کودکستان!!!

 

این هم ماجرایی بود برای خودش.

 

دنیای بچه ها لطیف و عموما" با نشاط و شاد است. خدا کنه همیشه بچه ها و نوجوانان و جوانان کشورم رو شادمان و با نشاط ببینیم ؛ حتی اگه به اقتضای سن و سالشون این مدلی باشه.




فکر میکنم سفر امروزمون به فریدن یکی از کوتاهترین سفرهایی بوده که برای گشت و گذار در طبیعت و جمع کردن سبزی کوهی به این منطقه داشتیم ؛ چهار ساعت رانندگی برای 2 ساعت کوهپیمایی مختصر که بیشترش صرف دیدن مناظر ، جمع کردن تره کوهی و کمی عکاسی شد.

 

اگه شب گذشته به فریدن رفته بودیم فرصت بیشتری برای این گردش آخر هفته ای در اختیارمون بود اما شرایط طوری بود که برنامه ی حرکت رو برای بامداد جمعه تعیین کردیم. این سفر با همراهی همسرم بود. نمیدونستم وضعیت روزه ام چطور خواهد شد. مطابق این ایام ساعت 03:30 و موقع سحر بیدار شده بودم و بعد از اذان گلخونه ی کاکتوس رو آبیاری کردم. فرصتی برای استراحت و خواب نبود. حوالی ساعت 7 بامداد از اصفهان حرکت کردیم.

 

تا شهر دامنه تردد ماشینها قدری بیشتر از اون چیزی بود که انتظار داشتم. خیلیها مثل ما تلاش داشتند روزهای زود گذر بهار و اردیبهشت رو درک کنند و دل به طبیعت سرسبز این روزهای غرب استان بزنند. عشایر و کوچ نشینها در حال انتقال گله های بزرگ بز و گوسفند به مراتع ییلاقی غرب استان بودند. هزاران رأس دام سبک حرکتی دلنشین ، یکپارچه و هماهنگی داشتند که جست و خیز بره های بهاری و جولان دادن سگهای بزرگ گله جلوه ی ویژه ای به این حرکت رو به سرسبزی داده بود.

 

از پلیس راه دامنه به بعد جاده خیلی خلوت شد. بنا بود گشت و گذار امروز با همراهی تعدادی از بستگان باشه اما تعدادی از اونها نتونسته بودند بیاند و اونهایی هم که شب قبل به فریدن اومده بودند در اون ساعت روز هنوز خواب بودند.حیف این ساعتها و لحظات روحبخش و کمیاب که صرف خواب بشه. کشاورزان این منطقه از ساعتهای ابتدایی روز کار خودشون رو آغاز کرده بودند و مزارع بزرگ سیب زمینی و سیفی جات در حال آبیاری.

 

برنامه ی اولیه ی سفرمون برای جمع آوری آویشن بود اما وقتی دیدیم فقط خودمون دو تا هستیم تصمیم گرفتیم بریم جایی که معمولا" هر سال یکبار در اونجا گشت و گذار و طبیعت گردی و سبزی چینی داریم و اون هم فقط به قصد کوهپیمایی چرا که فکر میکردیم هنوز زمان سبزی چینی در اونجا فرا نرسیده.

 

وقتی به مقصد رسیدیم ، چشم انداز پیش روی ما کوهها و تپه های سر سبز که لکه های بزرگ برف هنوز روی اونها خودنمایی میکرد ، انبوه بوته های گون ، خرمن خرمن لاله ی واژگون ، لاله های سرخ وحشی و نوای پرندگان مختلفی بود که در حال نغمه سرایی و جست و خیز بودند. شرایط جوی آرمانی ، آسمون همراه با ابرهای زیبای کومولوس همراه با وزش نسیم خنک ملایمی که بوی عطر گیاهان رو در فضا منتشر میکرد.

 

چند نفر دیگه قبل از ما اونجا بودند که متوجه شدیم از بستگان دور هستند. کمی با اونها فاصله داشتیم و تصمیم گرفتیم بجای ملحق شدن به اونها ابتدا در بخش دیگری از کوه حرکت کنیم. ظرف چند دقیقه وسایل مورد نیاز رو جمع و جور کردیم و راه افتادیم.

 

آهسته حرکت میکردیم و تا بیشترین حظ بصری رو از این فضا بدست بیاریم. جالب بود که از همون ابتدا ساقه های تره کوهی در مقابل دیدگانمون خودنمایی میکردند. کمی که جلوتر رفتیم تقریبا" همه جا پر از تره بود. در بخشهای بالاتر که بتازگی از زیر برف خارج شده بودند ، تره ها بسیار ترد و تازه تر بودند. فکر میکنم در طول سالهایی که به این منطقه سفر کردیم این بهترین و مرغوب ترین تره ای بوده که تا بحال دیده و جمع کردیم.

 

دقت میکردیم فقط تره های بزرگ رو بچینیم تا تره های کوچک و باریک فرصت رشد و تکثیر پیازچه رو داشته باشند. چند بار از روی قطعات بزرگ برف عبور کردم. بسیاری از گیاهان رو دیدم که تازه در حال جوانه زدن و سر برون کردن از خاک بودند ؛ چه منظره ی باشکوهی و چه اشتیاقی برای رویش و زندگی

 

بجز تره کوهی ، سایر سبزیهای مورد نظرمون هنوز رشد نکرده بودند و زادگاه اونها هنوز زیر برف بود و یا تازه برفش آب شده بود. ساعت 10:30 بود. حدود نیم ساعت زمان لازم بود تا به ماشینمون برسیم. اگه الان برمیگشتیم پایین ، میتونستیم تا قبل از اذان ظهر خودمون رو به حد ترخص اصفهان برسونیم تا روزه ام درست باشه.

 

همین کار رو انجام دادیم. آروم آروم برگشتیم پایین. در طی همین دو ساعت خانواده های زیادی به این منطقه اومده بودند و یواش یواش داشت شلوغ میشد. مطمئنا" اگه ماه رمضان نبود اینجا غلغله بود. دقایقی از ساعت 11 گذشته بود که به ماشین رسیدیم و در مسیر برگشت قرار گرفتیم. جاده ی برگشت به اصفهان خلوت بود.

 

خریدی مختصر از به فروشگاه لبنیات آخرین کار ما در این سفر بود. در نجف آباد شاهد رگبار کوتاه باران بودیم که لطافت هوا رو صد چندان کرد. وقتی رادیو اذان ظهر اصفهان رو پخش میکرد به زازران رسیدیم و دقایقی بعد به منزل

 

با اینکه مدت این سفر بسیار کوتاه بود اما از جهات مختلف برامون فوق العاده و روح بخش شد. خدا رو هزاران بار شکر بخاطر این همه نعمتی که قابل وصف و شمارش و اندازه گیری نیست.

 

الحمد لله رب العالمین













تا الان نزدیک به 100 نفر به سوالم در ارتباط با رفتارشناسی خودم پاسخ دادند. از همه ی اونها صمیمانه تشکر و قدردانی میکنم.

 

پاسخهای داده شده توسط افراد مختلف در موارد متعددی متضاد هم هستند. اما مهم نیست. اونچه که اهمیت داره اینه که برداشت دیگران ، ناشی از رفتار من و زاویه ی نگرش بیننده است و در نتیجه میتونم بگم تضادی مشاهده نمیشه و احتمالا" همه ی اونها صحیح و درست است. شاید برای برخی از نقدهایی که مطرح شده پاسخهایی داشته باشم و بتونم دلایل رفتارم رو توضیح بدم اما قصدی برای چنین پاسخگویی ندارم. از اول هم چنین تصمیمی نداشتم. تنها دنبال بازخورد رفتاری خودم بودم و دوست داشتم دیگران ، با صراحت و سادگی دیدگاهشون رو در ارتباط با این رفتارها برام بیان کنند.

 

پاسخهای دریافت شده رو دارم با دقت طبقه بندی میکنم. مواظبم که نکته به نکته و کلمه به کلمه ی این پاسخها رو با وسواس آنالیز و تحلیل کنم و در مواردی هم که تضادی مشاهده میشه ببینم علت تفاوت دیدگاهها چی بوده تا از نتایج استفاده بهتر استفاده بشه.

 

در همین اندازه از پاسخها هم تعدادی از نقاط قوت و ضعف رفتاری خودم رو تشخیص دادم و امیدوارم نتیجه ی این بررسی رفع برخی از این نقاط ضعف باشه. بدون تردید راضی نگهداشتن تمام کسانی که با ما در ارتباط هستند عملا" غیر ممکن است. اما تلاش میکنم رفتارم رو در اون بخشی که به من مربوط میشه بهینه کنم.

 

باز هم از تمامی کسانی که پاسخم رو دادند و یا خواهند داد صمیمانه تشکر میکنم.

 



توی خونه فضای محدودی برای نگهداری کتاب داریم. تا سال گذشته هر جا رو که نگاه میکردی پر کتاب بود! بخش زیادی از اونها رو که احساس میکردم دیگه نیازی بهشون ندارم بسته بندی کردیم و کنار گذاشتیم. فقط کتابهایی رو در ویترین کتابخونه نگه داشتم که مرتب به اونها رجوع دارم ؛ از جمله دیوان اشعار شعرای مختلف

 

برای کتابهای مازاد سه سرنوشت در نظر گرفته بودیم: هدیه به فامیل و دوستان ، هدیه به کتابخانه محل و تحویل دادن به بازیافت. کتابهایی که به بازیافت داده شد جزو کتابهایی بودند که دیگه به واقع به درد کسی نمیخورد چون یا برای علوم تاریخ مصرف گذشته بود (مثل راهنمای WORD 2003) ، یا کتابهای آمار نخ نما شده ی قدیمی و یا کتابهای درسی قدیمی که دیگه کابردی نداشتند.

 

با خلوت شدن فضای کتابخونه ی منزلمون ، خیلی دقت میکنم که کتابی رو دوباره اونجا قرار ندم که مدتی بعد ناچار به حذفش بشم. یکشنبه ی همین هفته برای پیگیری یکی از موضوعات مرتبط با مرکز آموزش نجوم ادیب جلسه ای با یکی از مسئولین شهرداری داشتم که در پایان اون دو جلد کتاب به بنده هدیه کردند.

 

بخاطر تصمیمی که در مورد کتابخونه ی منزل گرفته بودم این دو کتاب رو خونه نبردم و گذاشتم توی دفترم در اداره. از روز دوشنبه 23 اردیبهشت مطالعه ی یکی از اونها رو شروع کردم و امروز آخرین برگ این کتاب 250 صفحه ای رو خوندم. فکر میکنم این کتاب ارزشمندی است که باید به کتابخونه ی منزلمون اضافه بشه تا فصول 52 گانه ی اون رو چند بار دیگه و با دقت و تمرکزی بیشتر بخونم (فصل 36 کتاب به همین موضوع اختصاص داره ؛ کمتر بخوانید اما بهتر بخوانید)

 

کتاب هنر خوب زندگی کردن در سال 2017 توسط رولف دوبلی نوشته و در سال 1397 توسط عادل فردوسی پور ، بهزاد توکلی و علی شهروز به فارسی ترجمه و توسط انتشارات نشر چشمه منتشر شده. نویسنده در این کتاب 52 راهکار برای آرامش ، ثروت و موفقیت پیشنهاد داده. سادگی و عین حال کارایی این رهکارها برام جالب بود و همین موضوع باعث شد این کتاب رو طی چند روز بخونم.

 

راستش تابحال چنین کتابهایی نخونده بودم چرا که دوست داشته و دارم که راهکارهای موفقیت و آرامش رو خودم بدست بیارم و تجربه کنم. کار چندان پیچیده ای نیست. کافی است زندگی رو زیاد سخت نگیریم ، مهربان باشیم و قدر زمان حال رو بدونیم (این به معنای پر تلاش نبودن و برنامه نداشتن نیست). برام جالب بودن که راهکارهای این کتاب هم بر همین اصول بیان شده ؛ و البته هدفمند و کارا

 

با خوندن این کتاب فکر میکنم در این رابطه تقریبا" به اولین نقطه ی حداکثر تأمل رسیدم و باید چراغ قوه ام رو خاموش و نورافکنم رو روشن کنم. اگه بخواین معنی این یه خط رو بفهمید باید فصل 39 کتاب رو بخونید. ضرب المثل مشهور ایرانی هم در مورد فصل 39 کتاب داریم.




بانکها سود سپرده ها رو بر مبنای کمترین مانده ی حساب واریز میکنند

 

رکوردهای ورزشی رو بر مبنای بهترین زمان و یا بیشترین حد نصابها ثبت میکنند.

 

آرماگران معمولا" میانگین کمترین و بیشترین رو مد نظر قرار میدن.

 

توی صف نانوایی ملاک وضعیت حال است.

 

در مورد دوستیها و ارتباطات انسانی چطور باید قضاوت کرد؟ چی رو باید ملاک قرار داد؟

 

بدترین ، بهترین ، کمترین ، بیشترین ، میانگین ، وضعیت حال ، همه ی اینها با هم ، هیچکدوم؟

 

این برای خیلی از ما پرسش دشواریه. اما اگه به مرحله ای ویژه از معرفت رسیده باشیم و از یه زاویه ی خاص به موضوع نگاه کنیم جواب روشن و قاطعی برای این پرسش وجود داره.

 

مرحله ای از کمال و معرفت که باعث میشه این پرسش و پرسشهای مشابه یه پاسخ واحد داشته باشه: و ما رأیت الا جمیلا"


و رسیدن به این مرحله زمانی است که خدا رو در درون خوت ببینی و بدونی که دیگران هم مثل تو هستند و همه یکی است و یکی ، همه

 



در اظهار نظرهایی که تا الان برام فرستاده شده بیش از 66 رفتارم از نظر مخاطبین مثبت تلقی شده و بیش از 60 رفتار منفی. در بین رفتارهای منفی همه چیز هست از شیر مرغ تا جان آدمیزاد و صد البته تمامشون برای من محترم و مهم. از خوندن نظراتی که مربوط به رفتارهای منفی بود نه تنها ناراحت نشدم بلکه برام بسیار جالب ، مفید و کاربردی هم بود. اما یک استثناء تا الان وجود داشته و خوندن یک نظر باعث شد تصمیم بگیرم مطلبی رو بنویسم.

 

ایراد مشترکی که دو نفر از بزرگواران به من گرفتند اینه که چرا در محیط کار از افرادی که خوشنام نیستند و یا حرف و حدیثی در مورد اونها وجود داره حمایت کردم.

 

وقتی به خودم به عنوان یک فرد و برای امور شخصی بخوام نصحیت کنم ، میگم همیشه باید از مواضع تهمت دوری کنی. یعنی نه تنها باید از خطا و اشتباه و گناه برحذر باشی بلکه حتی نباید کاری کنی که چنین تصوری در ذهن دیگران در موردت بوجود بیاد.

 

اما وقتی به عنوان یک مدیر ، زندگی اداری حدود 100 نفر (که میتونه ارتباط تنگاتنگی با معیشت اقتصادی و جایگاه اجتماعی افراد داشته باشه) در ید اختیارت باشه موضوع متفاوت خواهد بود.

 

هیچ یک از ما نمیتونه ادعا کنه که تابحال هیچ گناه و خطا و اشتباهی نکرده. وقتی همه در این خصوصیت با هم یکسان هستیم میدونید فرق ما با افرادی که گناه و خطا و اشتباه اونها فاش شده چیه؟ فقط یه تفاوت داریم ؛ خداوند متعال هنوز پرده ی ستار العیوبی رو از روی سر ما برنداشته تا رسوای عالم و آدم بشیم.

 

نباید یه موقع فکر کنیم خداوند ما رو از اونها بیشتر دوست داشته که تا بحال رسوامون نکرده. خیر ؛ ابدا" چنین قضاوتی درست نیست. متاسفانه در موارد بیشماری صبر خداوند باعث فراموشی و یا جری شدن ما بندگان شده. در نقطه ی مقابل ، بعضی وقتا خداوند کسی رو رسوا و گناه و خطاش رو فاش میکنه تا اون فرد سریعتر شکسته بشه و برگرده به راه اصلی و ما چه خبر داریم که دلشکستگان چه حال و روزی دارند و چه توفیق بزرگی میتونه نصیب اونها بشه

 

در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس

بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است

 

بزرگانی در تاریخ بودند که بخشی از حیاتشون با گناه و لغزش و اشتباه سپری شده و مردم هم این رو میدونستند اما لطف خدا شامل حالشون شده و آنچنان متحول شدند و برگشتند که از اون پس ، جزو بزرگان دنیا و بندگان خاص الهی لقب گرفتند.

 

اگه از بعد معرفتی به ابعاد تفکر دنیایی خودمون هم برگردیم کسی که دچار خطا و اشتباه و گناه شده و این موضوع بطور مستند فاش بشه (تکرا میکنم کسی که دچار خطا و اشتباه و گناهی که بطور مستند فاش شده باشه) مجازاتی دنیایی داره که با تحمل اون دیگه نباید مهر و انگ رسوایی بصورت مادام العمر روی پیشونیش باشه. البته  داستان کسی که اصرار مکرر بر خطا و اشتباه و گناه داره متفاوت است.

 

اینها همه شد مقدمه برا اینکه بگم دوستان عزیز ، تا کسی خطا و گناه و اشتباه و جرمش ثابت نشده باشه حق نداریم تحت عناوینی همچون خوشنام نبودن و حرف و حدیث و اینجور چیزا ، اون فرد رو از حقوق مادی و اجتماعیش محروم و یا طوری رفتار کنیم که اعتبار و آبروش خدشه دار بشه. آیا تا بحال ندیدید افرادی رو که کلی حرف و حدیث در موردشون مطرح شده اما در نهایت معلوم شده همه ی اون حرفها ناشی از غرض ورزی و یا عدم آگاهی از تمام جزئیات بوده؟ آیا این از جوانمردی و انسانیت است که بخاطر اینکه مبادا گردی به جایگاه ما بشینه ، با اعتبار و آبروی افراد فقط بخاطر حرفهای شنیده شده بازی کنیم؟ آیا نشنیده اید در مورد امام حسین علیه السلام هم حرف و حدیثهایی از این دست که از دین خدا خارج شده باعث شد گروهی شمشیر کشیدن بر اون حضرت رو دارای ثواب اخروی بدونند و مخلصا" لله سر آن بزرگوار و یارانش رو بریدند؟

 

در زندگی شخصی شاید ما مجاز باشیم که احتیاط کنیم و با چنین افرادی معاشرت خاص و رفت و آمد ویژه نداشته باشیم اما اگه در جایگاهی قرار گرفتیم که رزق و روزی و اعتبار و آبروی این افراد به تصمیم و قلم ما گره خورده باشه دیگه حق نداریم بدون دلیل مستند اونها رو از حقی محروم و یا اعتبارشون رو لکه دار کنیم. ضرب المثل "تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها" رو هرگز و هرگز و هرگز در جایی که با آبروی و رزق افراد سر و کار داریم نباید مد نظر قرار بدیم.

 

دوستان ارجمندم ؛ در بسیاری از مواقع خداوند نعمتهایی در اختیار ما قرار میده که فقط متعلق به ما نیست بلکه خدا انتظار داره از این ابزار برای کمک و یاری رسانی به دیگران استفاده کنیم و یکی از نعمتها جایگاه اجتماعی و اعتبار مردمی است. هر چقدر که جایگاه اجتماعی و اعتبار مردمی بالاتری داشته باشیم وظیفه ی بیشتر و سنگینتری در ارتباط با حمایت و یاری رسانی به دیگران خواهیم داشت.

 

و سخن آخر اینکه:

من یقین و باور قلبی دارم که در روز حساب ، کار همه ی خلایق در مورد عملکرد شخصی بندگان نسبت به خدا در چشم بر هم زدنی (و حتی کمتر از اون) حل و فصل خواهد شد. اما شدیدا" نگران وظیفه ام نسبت به دیگر خلایق هستم. اگر بتونیم دو صفت رحمان و رحیم رو در زندگی و نسبت به دیگران اجرا کنیم ، از این بابت هم دیگه نباید جای هیچ نگرانی داشته باشیم. انشاءالله که همه بتونیم.




با اینکه از امروز وارد ماه خرداد سومین ماه بهار شدیم اما به واقع شرایط جوی امسال بگونه ای است که هنوز حال و هوای فروردین رو میشه حس کرد ؛ همون سرما و خنکی و همون بارشهای رگباری و طراوت بی نظیر هوا. خدایا شکر

 

غروب دیروز پس از مدتها همراه با همسرم پیاده روی مختصری در کوه صفه انجام دادیم تا به گروه کوهنوردی شهرداری ملحق بشیم و به اتفاق بریم برای صرف افطار گروه. وقتی به طرف نمازخانه صفه در حرکت بودیم جوانی در گوشه ی خلوتی مشغول نواختن آکاردئون بود. زیبا و با احساس مینواخت. توقف کردم تا بیشتر و بهتر به این موسیقی گوش بدم. کارش عالی بود.

 

ماهها است بیشتر دوستان و همکارانم در گروه کوهنوردی شهرداری رو ندیدیم. برنامه ی شب گذشته فرصتی بود برای تجدید دیدار. از تمامی کسانی که زحمت اجرای این مراسم رو کشیدند بویژه جناب آقای مهندس نداف صمیمانه تشکر و قدردانی میکنم.

 



میخواستم بخاطر دیروز مطلبی بنویسم ولی منصرف شدم و از حضرت حافظ خواستم بجای من حرف بزنند و ایشون فرمودند:

 

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکس روی او شب هجران سرآمدی

 

تعبیر رفت یار سفر کرده می رسد

ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی

 

ذکرش بخیر ساقی فرخنده فال من

کز در مدام با قدح و ساغر آمدی

 

خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش

تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی

 

فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست

آب خضر نصیبه اسکندر آمدی

 

آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی

 

کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم

مظلومی ار شبی به در داور آمدی

 

خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریادلی بجوی ، دلیری سرآمدی

 

آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون

ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی

 

گر دیگری به شیوه ی حافظ زدی رقم

مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی

 

حافظ جان ؛ خدا وکیلی راضی به بیت یکی مونده به آخر نیستم. میشه کوتاه بیایین؟!




پنج شنبه و جمعه ی گذشته رو در فریدن سپری کردیم و این چهارمین سفر من و همسرم به این منطقه در طول سه هفته ی اخیر بود.


بنا داشتیم در اولین ساعات بعد از ظهر پنج شنبه راه بیفتیم اما وم حضور در یه مراسم ختم اینکار رو به تاخیر انداخت. حدود ساعت 17:15 به راه افتادیم. قبل از رفتن به مقصد اصلی ، در یکی از روستاهای بویین میاندشت به عیادت یکی از بستگان رفتیم. ایشون سال گذشته همقدم ما در کوهپیمایی بود اما امسال بخاطر بیماری توان اینکار رو نداشت. لازم بود ایشون رو ببینیم و جویای احوالشون بشیم. تا دقایقی مونده به اذان مغرب در منزلشون بودیم. از اینکه به عیادت رفته بودیم هم ایشون بسیار خوشحال شد و هم ما.


از این روستا تا مقصد اصلی ما یه راه فرعی خاکی بود که تابحال از اون عبور نکرده بودم. دل به تقدیر دادم و وارد این جاده شدم. به نظرم یکی از زیباترین مناظری که در منطقه فریدن میشه دید ، مناظر اطراف همین جاده ی خاکی بود. اینجا برای برپایی یه شب رصدی فوق العاده است.


شب رو در روستای مقصد سپری کردیم. برای سحر بیدار شدم تا در صورت امکان مثل هفته ی قبل بتونم روزه ام رو بگیرم. صبح زود به همراه جمعی از بستگان به طرف حاجی آباد به راه افتادیم. در مسیر منتظر شدیم تا دو خانواده از دوستانمون از دولت آباد اصفهان به ما ملحق بشن.


سوم خرداد بود اما هنوز برف مناسبی در منطقه وجود داشت. این برف و سرمای هوا باعث شده رویش و رشد گیاهان با تاخیر همراه باشه. با آغاز حرکت به دوستانی که برای اولین بار به این منطقه اومده بودند متذکر شدم که در اینجا مار زیاد است و در برخورد با مار ، سعی کنند از حیوان دور بشن و مزاحمتی براش ایجاد نکنند تا اون هم بره پی زندگیش و خطری ایجاد نشه.


اندک زمانی بعد برادر همسرم یه مار دید. رفتم پیش ایشون. با اینکه مار در فاصله ی کمتر از 1 متری ما بود اما بخاطر همرنگی فوق العاده با محیط نمیتونستم اون رو ببینم. بلاخره دیدمش و ازش عکس گرفتم. ابتدا فکر میکردم یه مار غیر سمی است اما وقتی توی خونه عکس رو دیدم متوجه شدم یه افعی سمی و خطرناک بوده. همونطور که به دیگران گفته بودم ، با گرفتن عکس از مار فاصله گرفتیم و اون حیوان هم به آرامی به زیر بوته ها رفت.


توی آسمون اسکورت و تعقیب یه عقاب توسط چندین زاغ جالب توجه بود. همراهان به چیدن تره کوهی مشغول شدند. من به دنیال چوئیک میگشتم. در منطقه ای که همیشه این سبزی رو پیدا میکردیم هنوز برف وجود داشت و این سبزی خوش عطر فرصت رویش پیدا نکرده. شاید دو تا سه هفته ی دیگه طول بکشه تا اونا سبز بشن. اما بصورت پراکنده مقداری از این سبزی رو جمع کردم. در یه محل خاص که از چند سال قبل شناسایی کرده بودم مقدار بیشتری از این سبزی پیدا کردم ؛ عالی و تر و تازه


یکی از همراهان در بالای کوه ، منظره ی قله ی پیر هشتاد و آب روان دره ی پایین دست این کوه رو دیده بود. خود ما هم تابحال به اونجا نرفته بودیم. وقتی به پایین برگشتیم پیشنهاد کردم بریم اونجا. دیگه نمیتونستیم قبل از اذان خودمون رو به اصفهان برسونیم. راه افتادیم. جاده ی دسترسی تماما" خاکی و در بخشهای انتهایی نامناسب برای خودروهای سواری بود اما به هر طریق بود ، رفتیم.


آب بسیار سرد و گوارایی از چشمه ای در زیر برفها با حجم زیاد جریان داشت. ساعتی رو در این محل بودیم و سپس برگشتیم. خدا رو شکر ، همه چیز عالی و زیبا بود.



سرمای هوا هنوز طراوت گلهای لاله واژگون رو حفظ کرده



افعی زیبا و خطرناکی که در منطقه دیدیم



با آب شدن تدریجی برف ، جوانه ی گیاهان سر از خاک بلند میکنند. این منظره رو خیلی خیلی دوست دارم. حس زندگی



اسکورت عقاب توسط زاغها



هر یک از حیوانات نقش کلیدی و مهمی در ایستم طبیعت دارند حتی اگه قیافه ی اونها برامون جذاب نباشه. من که دوستشون دارم



وقتی در دل طبیعت حضور پیدا میکنم سعی میکنم تمام رویدادهای اطرافم رو با دقت ببینم. مثل برداشت دانه از روی برف توسط این پرنده



خدایا شکر که هنوز میتونم این همه زیبایی رو از نزدیک ببینم و حس کنم



کوه و قله ی پیر هشتاد




گلهای وحشی پیازی که فقط در ارتفاع بالا رشد میکنند



و باز هم لاله ی واژگون



غزل خوان




سرود آب از چشمه ای در دامنه ی کوه پیر هشتاد




نقشه ی موقعیت خورشید (Sun) ، ماه (Moon) ، سیاره تیر (Mercury) و سیاره بهرام (Mars) در لحظه غروب خورشید روز سه شنبه 14 خرداد 1398 مصادف با 29 رمضان 1440 و برابر با 4 ژوئن 2019 در افق شهر اصفهان. در سایر مناطق کشور نیز کم و بیش موقعیت این اجرام نسبت به هم ، به همین وضعیت است البته با اندکی تفاوت.

 

 

 

تصویر گرافیکی شکلی که از هلال ماه شوال 1440 در افق اصفهان و در شامگاه سه شنبه 14 خرداد 1398 دیده خواهد شد. در سایر مناطق کشور نیز هلال تقریبا" به همین شکل دیده میشود.

 




ساکنم بر در میخانه، که میخانه از اوست 

میخورم باده، که این باده و پیمانه از اوست 

گر به مسجد کشدم زاهد و در دیر کشیش 
چه تفاوت کند، این خانه و آن خانه از اوست 

خویش و بیگانه اگر رحمت و زحمت دهدم 
رحمت خویش از او ، زحمت بیگانه از اوست 

روزگاریست که در گوشه‌ی ویرانه‌ی دل 
کرده‌ام جای، که این گوشه‌ی ویرانه از اوست 

گر چه پروانه دلی سوخت ز شمعی ، چه عجب؟ 
شمع از او ، محفل از او ، هستی پروانه از اوست 

نیَم آدم گر از آن دانه‌ی گندم نخورم 
من از او ، جنّت از او ، خوردن از او ، دانه از اوست 


سنگ زد عاقل اگر بر دل دیوانه‌ی ما 
سنگ از او ، عاقل از او ، این دل دیوانه از اوست 


گر چه جانانه درین شهر بسی هست ولی 
اوست جانانه‌ی من ، کاین همه جانانه از اوست

 

کشتن نفس نه از همت مردانه ی توست

بس کن ای عقل که این همت مردانه از اوست

 

گر چه دانم همه افسانه بود قصه ی عشق

شرح افسانه کنم کین همه افسانه از اوست

 

کی شود ذات عدم لایق گفتار فؤاد

ما از اوییم و خود این دفتر فرزانه از اوست

 

(شعر از: مرحوم فؤاد کرمانی)

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

باز آهنگ | دانلود آهنگ جدید فروش فلزیاب مورگان5000| 09197977577 چاپ کتاب ارز ديجيتال جاده ی عشق یک روز زیبا سراغ من بیا... کاغذ دیواری ایرانی صفحه اطلاع رسانی مرکز مشاوره کنکور باراد مجله دکوراسیون داخلی، کابینت، بازسازی