توی اداره درب اطاقم رو همیشه باز میذارم. ارباب رجوعان کمی دارم و به همین دلیل مراجعه ی ناگهانی اونها تمرکز کاریم رو بهم نمیزنه.
امروز مشغول مطالعه بودم و سرم پایین بود. متوجه ورود کسی به دفترم شدم. سر رو که بلند کردم ، پسر بچه ای رو دیدم که پشت دیوار ورودی اطاق ایستاده و تا اومدم بگم بفرمایید ، کاری دارین؟ با اشاره ی دست به من گفت: هییییسسسسسس!!!!!
لحظه ای بعد پسر بچه ی دیگه ای رو دیدم که توی راهرو داره از اینور به انور میدوه و دنبال دوستش میگرده که توی اطاق من مخفی شده!!! دو بار از جلوی دفترم رد شد. وقتی آین آقا پسر مطمئن شد دوستش نتونسته پیداش کنه ، از اطاقم دوید بیرون!!!
یعنی یه لحظه فکر کردم بجای اداره ، اومدم کودکستان!!!
این هم ماجرایی بود برای خودش.
دنیای بچه ها لطیف و عموما" با نشاط و شاد است. خدا کنه همیشه بچه ها و نوجوانان و جوانان کشورم رو شادمان و با نشاط ببینیم ؛ حتی اگه به اقتضای سن و سالشون این مدلی باشه.
درباره این سایت